Desire knows no bounds |
Thursday, May 9, 2013
...
دیروز با غزل یک پیراهن خریدم که لابد ده گرم است. دارم به زمان اثاثکشیام فکر میکنم که باید برای جبران این ده گرم یک چیز ده گرمی را بریزم دور. به حرف آسان است. شاید آدم به داشتن چیزی خو میگیرد و پس از مدتی نمیتواند آن را دور بریزد حتی اگر دیگر مورد استفادهش نباشد. آدم گاهی لازم است به دست خودش، خودش را به استاندارد پرواز نزدیک کند. دست بردارد؛ حالا از کاغذ است یا آدم است یا عقیده است یا عملکرد عرفی است یا هرچیز. خصوصاً آخری را نگهداشتهایم چون مدتهاست نگهداشتهایم. حضور و موجودیتی که توی وسایل یا اندیشه یا زندگی ما جا اشغال کرده، لزوماً به درد نمیخورد.
|
Comments:
Post a Comment
|