Desire knows no bounds |
Monday, June 10, 2013
نصفشبی زنگ زده میگه من هستما، هر کاری از دستم بربیاد هستم. میگه همیشه منتظر فرصت بودم که بتونم یه روزی تمام اون خوبیهایی که در حقم کردی رو جبران کنم. من؟ غرق خواب، هر چی فکر کردم یادم نیومد چه خوبیای کردم در حقش با این شدت و حدت. اما قدرشناسی، اونم تو این وانفسا، اونم به این نصفشبی، میچسبه زیاد، حتا اگه هیچرقمه یادت نیاد برای چی.
|
Comments:
Post a Comment
|