Desire knows no bounds |
Wednesday, June 5, 2013 با خودم قرار گذاشتهام این دو روز را خانه بمانم. دلم برای خانه تنگ شده بود رسمن. دفترها و کتابهایم را آوردهام خانه. نشستهام سرشان، نوت برمیدارم و گاهی یک قاچ طالبی میخورم. اول فکر کرده بودم لباسخواب و حوله و روغن و شامپو و مایو و دمپایی را بگذارم توی کوله، دوباره دو سه روزی بروم آفتاب و دریا. منصرف شدم اما. دلم تختخواب میخواست و باد کولر و چندتا فیلم. به عادت همیشه در کتابخانه را میبندم. صدای موزیک بچهها از پشت درهای بستهی اتاقهاشان تمرکزم را به هم میزند. جدیدنها اما، گاهی در را باز میگذارم، نصفه، صدای موزیک خودم را کم میکنم، و گوش میدهم به مکالمهی این دو تا. عالیاند رسمن. غش۲ میخندم. مزهی داشتن برادر بزرگتر و خواهر شیطان کوچکتر را دارند میچشند به تمامی، این بهار و تابستان. دروغ چرا، منهم اولین سالیست که اینهمه خوش میگذرد بهم با دو تا تینایجر متوسطالدردسر. تمام اوقات خانه را میخندیم دور هم. بانمک شدهاند کرهبزها. Labels: یادداشتهای روزانه |
Comments:
Post a Comment
|