Desire knows no bounds |
Saturday, July 6, 2013
...
اینها همه مقدمه بود و تجدید خاطره. حرفم این بود که یک بار از من – نوهی مثلنیاش – پرسید چه کار میکنم. طبعن به آذری. اگر میگفتم کاسبم و دکان دارم یا در بازار «آل – ور» میکنم – همان داد و ستد فارسی – یا پشت رل تریلی مینشینم یا سر زمین بیل میزنم یا در بانک پول میشمارم یا مهندس کارخانهام یا همچین چیزهایی که در عمرش به چشم دیده بود یا دست کم اسمشان را شنیده بود، مشکلی پیش نمیآمد. من اما راستش را گفتم که با کامپیوتر کار میکنم. آن روزها که شاید شما یادتان نیاید «با کامپیوتر کار کردن» خودش یکجور کار بود واقعن. چشمهای درشتش از پشت عینک تهاستکانی درشتتر شد و خیره به من، دست از خرد کردن سبزیهای آشِ ظهر کشید و گفت «کامپوتر!؟ کامپوتر نمنهدی!؟». یک لحظه جا خوردم، اما زود به جا آوردم که رو به رویم آدمی از دو سه نسل قدیمتر نشسته و بدیهی است نداند کامپیوتر چیست. با اعتماد به نفس کامل و اندکی افه و باد غبغب جا به جا شدم تا سخنرانی غرایی با عنوان «کامپیوتر چیست، کسی که با کامپیوتر کار میکند کیست؟» برایش ایراد کنم؛ اما دهانم را که باز کردم دیدم هیچ کلمهای برای شرح دادن این مفهوم بدیهی ندارم! هیچ مقدمهای، مثالی، تصویری، استدلالی، استقرایی، قیاسی برای این که به آدم کامپیوترندیده شرح دهم چه چیزی را ندیده و درک نکرده، در ذهنم نداشتم. باید از چرتکه شروع میکردم و سیر تکامل دستگاههای شمارشگر تا ماشینحساب آنالوگ و دستگاه پانچ و لامپ خلاء و نسل ترانزیستورها را شرح میدادم تا برسم به کامپیوتری که شغلم بود!؟ کدام مادربزرگی صبر میکرد در جواب سوالش که قاعدتن یک جمله جواب داشت، سه واحد آشنایی با مبانی کامپیوتر تحویل بگیرد؟! باری، گذشت. آبا آن روز را به من تخفیف داد – به هر دو معنای ایهامگونهاش – و بیخیال جوابش شد. از قیافهاش وقتی کاسهس سبزیهای خردشده را به آشپزخانه میبرد معلوم بود که مجموعن برداشتش این است که من کار به خصوصی ندارم و علافم. (برداشتی که زمان ثابت کرد درست بوده، اتفاقن!) اما ناخواسته اولین تلنگر جدی را به من زد که در مواجهه با آدمها، مفروضات خودم را فرض نگیرم و نقطهی صفر مخاطبم را همانجایی که خودم هستم قرار ندهم. آن پرسش سادهی آبا – که چندباری دیگر هم تکرارش کرد و هربار به همان اندازه مرا توی مخمصه انداخت – یادم داد که زبان شنونده با زبان تویِ گوینده یکی نیست؛ و این مسوولیت توست که زبان او را یاد بگیری. که اگر نتوانستی، شنونده احمق و نادان و کماطلاع و از مرحله پرت نیست، تویی که بلد نیستی دانستههایت را سامان بدهی و دیالوگ را برقرار کنی. مطلب کامل |
Comments:
Post a Comment
|