Desire knows no bounds |
Tuesday, August 13, 2013 حوالی سال چهل و دو، هجرت یه مانیفست معروف داشت. معتقد بود زندگی ایدهآل عبارت است از هشت ساعت کار، هشت ساعت سکس، هشت ساعت خواب. خب؟ خب خاصی نداره. معمولا شبهای نصب، باید تا دیروقت بمونم بالا سر بچهها. پنج دقیقه به پنج دقیقه میان سوال میپرسن، نظر میخوان. استیتمنتهاشون رو باید ادیت کنی. اسم کاراشون باید عوض بشه. چیدمان کاراشون باید چک بشه. هر کی یه ساز میزنه. هزارتا خردهچیز خلاصه. بعد اما میبینم تا پاسی از شب دارم میگم و میخندم و رو کوچکترین دیتیلها نظر میدم بیکه احساس خستگی یا ابیوزشدگی کنم. صبحها حاضرم هفت صبح برم سر قرار دوی صبحگاهی، که مبادا بخوام فلان قرار کاریم رو جابهجا کنم. هزار تا کتاب و مقاله و مجلهی نیمهخونده رو میچینم رو هم، بیکه بخوام بابت خوندنشون عزا بگیرم. که یعنی به نظرم خوشبختی همانا داشتن شغلیه که عاشق انجام دادنش باشی، و از خسته شدن به خاطرش لذت ببری حتا. بابت خیلی چیزا هر روز ممنونم از آدمایی که باعث اون چیزا بودهن. کار امروز بیشک هنوز و همچنان یکی از بزرگترین خوشیهای هرروزمه بیکه فراموش کنم آدمی رو که باعث شد اینجایی باشم که امروز هستم. |
Comments:
میشه بپرسم منظورت چیه از هجرت که مانیفیست داشت ؟ ینی کس خاصیه ؟
Post a Comment
|