Desire knows no bounds |
Saturday, October 5, 2013
یه عالمه ظرف ریز و درشت، با خوراکیها و غذاهای نیمخورده. هزارتا لیوان. صدای اوپساوپس که کف زمین رو میلرزونه. هرازگاهی جیغ و سوت و خنده. بوی عطر میوهای و لاک و آدامس. آخرشم پنجاه مدل خوردنی نصفهنیمه میره تو یخچال. این یعنی دخترک دوستاشو دعوت کرده خونه.
آخر هفتهها معمولن سه چهار مدل غذا درست میکنم میذارم تو یخچال، که تا اواسط هفته غذا داشته باشیم. سبزی خوردن و کاهو و میوه هم ایضن. چهارتا بشقاب، چهارتا کاسه، چهارتا لیوان، چهارتا قاشق، چهارتا چنگال. ظرف میوه و کیک و بیسکوییت و چیپس خالی. انگور و موز و هندونه و دلسترها و سبزی خوردن و سالاد توی یخچال به کل ناپدید. صدای گزارش فیفا، حین پلیاستیشن و ایکسباکس. یاهیاهیاههای وسط بازی. کلکل. شوخیهای بانمک، حین مراعات اینکه «مامانم خونهست». اگه یه ظرف آجر و یه کاسه توپتخممرغی هم رو میز باشه، حتما خورده شده و ظرفش الان خالیه. یه مشت بطری آبمیوه و نوشابه و دلستر. خونه بوی مرد میده. هیچ غذایی برای فردا نمونده، چه برسه به وسط هفته. این یعنی سه تا از دوستای زرافه اومدهن لیگ فیفا خونهی ما. من؟ میمیرم واسه غذا خوردن و خوراکی درو کردن این مردهای جوان. |
Comments:
Post a Comment
|