Desire knows no bounds |
Tuesday, October 29, 2013 امروز دخترک نهایت احساسات خواهرانهش رو به زرافه طی یک فقره شورت ورزشی نشون داد. شورت منچستر یونایتد. دخترک و زرافه طی سالیان سال، در واقع از بدو تولد تا همین پارسال، در رابطهشون تام و جری رو الگو قرار داده بودن. وسط بازی و شوخی و خنده، با کوچکترین تلنگری، در کسری از ثانیه خونه میترکید و جنگ جهانی برای هزارمین بار شروع میشد و تا دقایق طولانی دور میز ناهارخوری ادامه پیدا میکرد. از پارسال به اینور اما، جنگهای جهانیشون تبدیل به کلکلهای کلامی و دستانداختنهای بانمک شده، بانمک و هیستوریدار. گاهی که اعصاب ندارم، در اتاقمو باز میذارم به مکالماتشون گوش میدم و نیشم تا مدتها باز میمونه از خنده. امروز نشسته بودیم کمد لباسهای زرافه رو ریخته بودیم بیرون، به خونهتکونی. اولین کتشلوار زمان بچگیش و اولین کفش فوتبال میخدار مخصوص زمین چمن و هزار دست لباس ورزشی و یه دوجین لباسهای عهد بوق. موفق شدم یه سریاشو منتقل کنم به بخش لباسهای اهدایی، اما یه تعداد از لباسها رو به هیچ قیمتی نتونستم بذارم کنار، چون نه تنها زرافه، بلکه دخترک باهاش خاطره داشتن. تقریبن با ده دوازده دست لباس! برای من که تا همین پارسال جنگهای زنجیرهایشون رو دیده بودم خیلی جالب بود که دخترک اینهمه نسبت به لباسای قدیمی برادرش داره سمپاتی نشون میده. درواقع سورپرایز شده بودم به شدت. رسیدیم به شورت و لباسهای ورزشی که یههو دخترک ازون وسط یه شورت من.یو. رو برداشت خیلی با سیمپتی بازش کرد گرفت جلو صورتش که آخخخخخخی. بعدم رفت آویزون شد به گردن زرافه و یه ماچ هُلُپی کردش که خره هیچوقت نری از خونهها، دلم برا این شورتت تنگ میشه. زرافهها هم گفت هیچوقت نمیرم، قول. اما عوضش اگه تو بری میذارم این شورته رو هم با خودت ببری، برو راحت شیم از دستت، باریکلا. |
Comments:
Post a Comment
|