Desire knows no bounds |
Thursday, January 2, 2014
بالاخره خانه را عوض کردیم. خانهی جدید کفپوشِ روشن دارد، الوار قهوهایرنگِ روشن. و نورگیر است. درست شبیه خانهی قبلی. پنجرههای قدیِ بلند دارد، رو به حیاط. و آشپزخانهای جمعوجور و خوشنقشه. میز گرد را گذاشتم توی آشپزخانه. همیشه دلم میخواست توی آشپزخانه میز گرد داشته باشیم. میز گرد با رومیزی پارچهای چارخانهی سفید و قرمز. تصویرِ نشستن دور میز گرد، با پنجرهای رو به حیاط و کابینتهای چوبی روشن، چوب واقعنیِ روشن، تصویر مطلوب من از آشپزخانهی ایدهآل بود. درست عین آشپزخانهی خانهی جدید. توی آشپزخانهی قبلی، میز گرد جا نمیشد. همین باعث شده بود هرگز مثل اعضای یک خانوادهی واقعی نَشینیم دور یک میز. غذا را پشت کانتر میخوردیم و ظرف سالاد و ماست را دستبهدست میکردیم. تلویزیون هستهی اصلی میز شام بود. در خانهی جدید اما تلویزیون نداریم. ظرف سالاد و ماست و خیار و سبزی خوردن و ترشی و ظرف نان، همهشان روی میز جا میشوند. میز پای پنجره است و منظرهی دلنشینی دارد، رو به بیرون. میتوانیم بشینیم پشتاش، به صرف چای و قطاب و کشمش و توت خشک، با یک جور نان گردویی، از آنها که «نوبل» میرزای شیرازی دارد، و بشویم شبیه یکی از آن خانوادههای واقعی توی عکسها و فیلمها.
Labels: یادداشتهای روزانه |
Comments:
Post a Comment
|