Desire knows no bounds |
Sunday, January 5, 2014
فریاد زد، چه عذابی، چه عذابی، چه عذابی!
اما هنوز آفتاب داغ بود. هنوز آدم چیزها را پشت سر میگذاشت. هنوز هم زندگی بهنحوی روز بر روز میافزود.*
دارم خانم دلوی میخوانم دوباره. اینبار با ترجمهی فرزانه طاهری. وقتهای خواندناش تب میکنم انگار. تب میکنم نفستنگی میگیرم پشت پلکهایم میسوزد سرم به دوران میافتد تمام بدنم گُر میگیرد. چند هفته پیش دوباره «حباب شیشه» خوانده بودم و تمام دو روزی که خواندن رمان طول کشیده بود را افسرده شده بودم، مانده بودم در تخت، و نفسم بالا نمیآمد.
مالیخولیا گرفتهام؟
باید میرفتم عطاری. چند روز پیش توی دفتر دوستی، چایی نوشیده بودم معجونطور، ترکیبی از چای سیاه و زنجفیل و برگ بهلیمو و دارچین و بهارنارنج. طعم و عطرش مانده بود توی ذهنم. تمام هفته به آن چای فکر کرده بودم تا دیروز طبق رسم همیشگی بعد از سوشی مانسون رفته بودم همان قهوهفروشی انتهای مرکز خرید، چشمم افتاده بود به فرنچپرسهای جدیدی که آورده بود، خوشتیپ و براق، دونفره، برعکس آن یکی فرنچپرس گالری که یکی و نصفی فنجان میدهد و آدم را مجبور میکند فنجان سرخالی، خیلی سرخالی بگذارد جلوی مهمان. یکیاش را خریده بودم با خودم فکر کرده بودم باید بروم عطاری.
سرم گیج رفت. بوی عطاری بیش از تحمل من بود. زنجفیل و بهلیمو و یک بانکه ترشی را برداشتم آمدم بیرون. دارچین داشتیم به قدر کافی و یکیونصفی قوطی بهارنارنج اصل شیراز سوغات محسن را هم. ترشیهای این عطاری مزهی ترشیهای مامانبزرگ را میدهد. خیلی خانگیطور، درشت، خوشآبورنگ. جان داده برای لوبیاپلو و کتلت و کلهگنجشکی.
نان سنگکها را بریدم گذاشتمشان توی نایلون مخصوص نان، زیر قابلمهی کلهگنجشکی را کم کردم درش را گذاشتم قل بزند جا بیفتد کمکم. سهچهار قاشق ترشی ریختم توی کاسهی سفالی آبی. چشیدماش. عالی بود. چشم به راه شام رفتم سراغ برگها. تکهای دارچین و تکهای زنجفیل و چند برگ بهلیمو و چند پر بهارنارنج، یک پیمانه چای سیاه، همه را ریختم توی فرنچپرس، رویش آب. چهقدر آب. مانده بودم با دونفرگیاش چه کنم. همیشه با دونفرگی میمانم. اندازهی آب و پیمانهی چای یکنفره دستم آمده. چشمبسته دم میکنم. میدانم چند فنجان میشود با چند تا توت خشک و چند خرما و چند قند زنجفیلی. این یکی چای ترکیبی را اما حالاحالاها باید آزمون و خطا کنم تا بشود بهقاعده. تا برسد به همان طعمی که باید. که بدانی از هر گیاه چند پر بریزی که طعماش را اغراق نکند، که بویش سرت را گیج نبرد. فرنچپرس دونفره اما؟ یعنی افتاد مشکلها. یعنی خطاها ضربدر دو، نه تنها خودت، که دیگری. آخرش هم خیلی وقتها میمانی با آن یکی فنجان اضافه چه کنی.
*خانم دَلُوِی --- ویرجینیا وولف Labels: UnderlineD, یادداشتهای روزانه |
Comments:
Post a Comment
|