Desire knows no bounds |
Friday, May 23, 2014
چيزکي براي همه کليدها
من کامپيوتري ام. دقيق تر بگويم شغلم برنامه سازي کامپيوترست و اين يعني که با هر کليدي بر روي اين صفحه سالهاست که رفيقم. کيبورد من يکي ازان کيبوردهاي ميکرو سوييچي عهد بوق است که اگر شب باشد و تايپ کني آسايش خانه اي را بهم ميزند بسکه سر و صدا ميکند. اما به آن خو کرده ام. اين کيبوردهاي کربني جديد را نميفهمم. اينها هويت هر کليدي را ازان سلب کرده اند. خوب راستش با اين کي بورد من ديگر هر کليدي صداي خودش را دارد که گوشم به آن آشناست. يعني حضورشان را حس ميکنم. ازان منهاي سمت راست بگير تا ESC سمت چپ. بعضي ها رفيق ترند اما. مثلا همين کليد Enter رفيق فابريک من است. خوب بايد برنامه اي نوشته باشيد تا بدانيد اين Enter چه خداييست. هر بار که آن را ميزني يعني که پرونده يک خط بسته شد. يعني نيمچه اطميناني که از صحت گام قبلی يافته اي، يعني که دورخيزکي براي گام بعدی. Space اما حکايت ديگريست ، مکثي ست که نباشد هيچ کلمه اي معني نميدهد. Space زنجره کي بورد است که اگر نبود شايد زندگي چيزي کم نميداشت اما هيچ برنامه اي ترجمه نميشد. خلا و پوچي هيچ که نداشته باشند مرز معنايند ، تاملي براي کامپايلرها تا فاصله بين کليد واژه ها را دريابند. عين کلام روزمره. سکوتي که وقتي تقطيع شود در بين جملات، اينهمه صدا را معني ميبخشد... Insert را اما دوست ندارم. بي رحم است. واژگان را له ميکند. معني ندارد آدم کلام گفته شده را له کند و بر جايش چيز ديگري بنشاند . هرچند شايد اگر من کلمه بودم، ميدادم کنار کليد Insert هر کي بوردي بنويسند : اگر بر جاي من غيري گزيند دوست حاکم اوست! و ESC کليد بزدل هاست. فرار دائم از خطايي محتمل، ESC رد عمل انجام شده نيست نفي جاودان هر عمليست در آينده... بگذرم ازين پراکنده گويي و اظهار شيفتگي ام به اشياء و برسم به UNDO . UNDO کليد نيست. به تعبير ما ، ماکروست. ترکيبي از چندين عمليات پايه، نيازمند اندکي حافظه و الخ. واقعيت اينکه UNDO يک ظاهر سازيست، يک حقه نرم افزاري . و خلقت هيچ که نداشته باشد صراحت را دارد. پس نرم افزار و حقه را در آن جايي نيست. اينست که زندگي را بايد تنها "رفت". گام در هر راهي که مينهي گام پيشينت خاطره اطميناني ست بر پلي فرو ريخته، نفي روياي بازگشت. ايمان دارم که اگر يک و فقط يک امکان بازگشت مي بود ، هيچ شجاعتي، هيچ دل به دريا زدني، هيچ ايثاري، و هيچ ايماني ارزش واگو نمي يافت. کداميک ازينها را سراغ داريد که بتوان پذيرفتشان اگر تنها ذره اي شائبه بازگشت در دل خود بپرورند. و حاصل اينهمه روده درازي اينکه شايد اطميناني در گامهايم نباشد اما بي شک ايماني در نگاهم بوده است که تمامي لحظاتم را ارزش زيستن بخشيده ست و اينهمه بي تمناي بازگشت است، حتي براي کوچه اي کوتاه در ميان اينهمه راههاي هرروزه... [این نوشته را من ننوشتهام، طبعا. علیرضا نوشته، هزار سال پیش. رسمالخطاش هم آنقدر اوریجینالِ خودِ علیرضاست که دلم نیامد دست بزنم بهش.] Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|