Desire knows no bounds |
Friday, August 22, 2014 «از زخمهای من بوی افتخار نمیآید» همهچیز شاید از یک سئوال شروع شد. «از معلّم پرسیدم جز یزدگرد و آسیابان چهکسی آنجا، در آسیا، بود؟ چون یزدگرد که کشته شده و در آن لحظه هم که خواب بوده و نمیتوانسته بعد از مرگ ماجرای کشته شدنِ خود را تعریف کرده باشد. آسیابان هم که دیوانه نیست برود بگوید من او را در خواب به طمعِ زر و مال و جامههای او کُشتم؛ چون همهی بختِ بهرهبردن از آن مال و و زر و جامه را همراه زندگیاش یکجا از دست میدهد. پس این کیست که به ما میگوید آسیابان در خواب یزدگرد را به طمعِ زر و مال و جامههایش کشت؟ معلّم فقط گفت: بنشین! ـ و من البته نشستم. ولی سالها بعد متوجّه شدم که ننشستهام.» Labels: UnderlineD |
Comments:
نمی دونم چرا موهای تنم سیخ شد!
Post a Comment
|