Desire knows no bounds |
Saturday, September 27, 2014
هر بار که به دخترکم میگویم جلوی مردهایی که توی خیابان متلک میگویند بایستد و داد بزند و گوینده را واردار کند به معذرتخواهی، هر بار که به دخترکم میگویم مقابل مزاحمتهای کلامی و غیرکلامیْ خاموش نماند و اعتراض کند، هر بار و دقیقا هر بار از همین میترسم؛ از همین میترسم که بالاخره روزی برسد که به دخترک بگویم سرت را بینداز پایین و بیحرف بگذر، به استرس و دردسرش نمیارزد.
از متن: «...نوشتم که من می دانم ما نمی توانیم این کشور را تغییر دهیم، اما می ترسم حتی نتوانیم فضای دفتر خودمان را هم کنترل کنیم. که روزی بالاخره همه ی ما تن دهیم به شرایط و به دل آرا بگویم: لطفن ساعت چهار و نیم برو خانه، چون به دردسر جنگیدن با مردهای این دفتر/یا حتی بقیه ی زنها، نمی ارزد.» مطلب کامل را اینجا بخوانید. Labels: las comillas |
Comments:
Post a Comment
|