Desire knows no bounds |
Thursday, September 25, 2014
Kill Bill
یک روزهایی هم هست در زندگانی، که دو جفت چشم درشت و براق به تو خیره میمانند و از تو یک مادهگرگ میسازند. دارم دندانهایم را تیز میکنم چنگالهایم را سوهان میکشم میروم بایستم پشت سر آن دو جفت چشم درشت و براق. گاهی نایس بودن و محترم بودن و شریف بودن جواب نمیدهد. گاهی آدم یاد میگیرد فراتر از تمام اینها، مهمْ ایستادنْ پشت سر آنهاییست که دوستشان داری، حمایتگر بودن است و به خاطرشان جنگیدن و حق را گرفتن، حق را پس گرفتن.
این روزها یاد گرفتهام ساپورتیو بودن و بودن پشت سر کسی، ماندن پای کسی، با کنترل از راه دور نمیشود. تلفن و ایمیل و جملات قشنگ و عاشقانه به کار نمیآید. باید باشی با گوشت و پوست. باید بداند که آمدهای که باشی، که بمانی، که آستین بالا بزنی و کمک کنی. هیچ چیز به قدر گرمای تَنِ آدمی که آمده و آستینهایش را بالا زده، قوت قلب نیست.
دارم یاد میگیرم حمایتگر باشم؛ نه روی کاغذ، روی زمین. دارم دندانهایم را تیز میکنم چنگالهایم را سوهان میکشم بروم بایستم پشت سر آن دو جفت چشم درشت و براق.
|
Comments:
خوش به حال اون دو جفت چشم درشت براق. خیلی ها دوست دارند که حمایتگر باشند ولی نه بلدند و نه شجاعتش را دارند.
Post a Comment
|