Desire knows no bounds |
Monday, October 20, 2014
درسهایی که آیاواس به من آموخت
زنگ زدهم به علیرضا، میپرسم مدل آیمکت چیه؟ میگه اپله. خنگ عزیز دل من. هر چی از اونور نابغهست، از اینور راحته. میپرسم لااقل بگو چند اینچیه؟ میگه خیییلی بزرگه. از اطلاعات مفیدی که بهم داده تشکر میکنم و زنگ میزنم به آقای اپل. رامین یه پستی نوشته در باب آیاواس و آرامشی که «همانهمیشگی» به آدم میده و لابد بین خطوطش هم میخواسته از وفاداری و گارانتی و خدمات پس از فروش و الخ بگه که نگفته. طبق روال همیشهش هم یکی دو تا نکته رو گفته و از بسط و تعمیمش دررفته و همهچی رو واگذار کرده به هوش مخاطب. «از شما چه پنهان من یک درگیری مزمنی هم داشتم همیشهی تاریخ بین آیاُاس و اندروید. بعد برای خودم هی نشستم تامل کردم و تاملات. که آیاُاس چقدر خود خود ایدئولوژی است، به همان همانهمیشگی و آرامش خیال و جامعی. که بشینی برایت یک پکیج آماده و کامل بیاورند و تو لم بدهی و فکر نکنی و پریشانی نکنی و همهی آنچه بهترین است برایت مهیا باشد. دل بدهی و امن و وفادار باشی که یکی آن بالا هست که بهترینها را برایت فراهم کرده. گیرم چهارتا چالهچوله هم داشته باشد. به کلیتش میارزد دیگر. آن طرف هیاهوی اندروید است و دلواپسی و هیجان و ریزریز تجربههای جالب و گوشیهای رنگووارنگ هرروزه. جوری که هیچوقت خیالت راحت نیست که بهترین را دستت گرفتهای.» برای من اما آیاواس، بیش از اونکه لذت «همانهمیشگی» باشه، لذت تصمیم نگرفتنه. تصمیم نگفتن بین هزار و یک انتخاب ممکن. برای منی که یه عمر بین گزینههای مختلف میبایست تصمیم بگیرم و میبایست پای تصمیمام بایستم و همیشه نگران باشم نکنه میتونستم تصمیم بهتری بگیرم که نگرفتم، آیاواس نقش آقای کا رو داره تو زندگیم. بهش اعتماد کامل دارم و بیکه توی کارش دخالت کنم گذاشتهم یه سری از تصمیمهای مهم زندگیمو اون به جام بگیره، ساموار. ازش بازخواست نمیکنم، پرس و جو نمیکنم هم. فقط وقتی میگه فلان کار رو انجام بده انجام میدم و اینکه نباید به هزار و یک حاشیه فکر کنم برام به غایت لذتبخشه. میدونم یه آدم دیگه هست که مورد اعتمادمه و جام میتونه تصمیم بگیره. فوقش آدم مجبور باشه بین ۲۱ یا ۲۷ اینچ، یا گرافیک ۴ یا هشت انتخاب کنه. آیاواس گزینهها رو به حداقل میرسونه و آرامشی که به من میده از جنس «همونهمیشگی» نیست از قضا، از جنس اعتماده. اعتماد به انتخابی که لزومن قرار نیست توی تمام دیتیلهاش منم دخیل باشم. لازم نیست سر از تمام ساز و کارش در بیارم. هست و حالش رو میبرم. اصلنتر به عنوان یک دیتیلمانیتوریستِ گیک، اخیرا تصمیم گرفتهم دیگه روی دیتیلها نظارت نکنم. کارها رو بسپارم و اعتماد کنم. هنوز و هر روز با این وسوسه درگیرم که چک کنم دیتیلها رو، مطمئن شم همهچیز به خوبی وقتی که خودم هستم انجام میشه یا نه؛ خودمو کنترل میکنم اما. آگاهانه و آیاواسطور اعتماد میکنم. حضور نگار، این روزا، خیلی کمک کرد به تمرین عدم نظارتم روی جزئیات. نگار از اون موجودات کمیابیه که حضورش تو همین یکی دو ماه بخش بزرگی از دغدغههام رو حل کرده. نوع کار رو میشناسه و زبان کار رو باده و مسئولیتپذیره و در کسری از ثانیه اعتمادت رو جلب میکنه. میدونی با یهجور آیاواس طرفی. یا مثلاتر پَکی که با مرجان بستیم. روزای اول نشستیم استراتژیمون رو درآوردیم و بعد من رفتم پی کارم و الان یه پک شستهرفته دارم که مطمئنام اگه قرار بود خودم انجامش بدم بخش بزرگی از فضای ذهنیم رو اشغال میکرد و از باقی کارهام میموندم. اما ساز و کار مرجان و ادبیاتش جوری بود که اعتمامو جلب مرد و از نتیجهش راضیام. خلاصه که تمرین بزرگ این روزام، پیدا کردن آیاواسهای دور و برمه. آدمایی که بتونی دربست بهشون اعتماد کنی و مطمئن باشی از عهدهی کار برمیان، فوقش به قول رامین با دو سه تا چالهچوله. لذت دیگهی آیاواس، سینک بودن تمام دیوایسهای آدمه. از موبایل و آیپد گرفته تا لپتاپ و آیمک. بیکه حضور تو نقش پررنگی داشته باشه، سیستمت رو که درست انتخاب کرده باشی، اجزای زندگیت خودشون با هم چفت میشن. با هم معاشرت میکنن. با هم کنار میان. دیشب تو باشگاه، آقای کا اومده بود وایستاده بود بالای سرم که آفرین، چه حرکتات درست شده و چه داری خوب ورزش میکنی. بعد وسطای گپ زدنامون گفت فلانی رو دیده و با هم معاشرت کردهن و شروع کرد به تعریف از اون آدم. در حالت عادی، در زندگی قبلی، همیشه نگران معاشرت و روبروشدن آدمهای مختلف زندگیم بودم. این روزا اما، سیستم عاملت که قابل اعتماد باشه، باقی آدمای زندگیت خودشون بیدخالت تو با هم سینک میشن و تو لازم نیست هزار خردهرابطه رو مدام سنتز کنی و هندل کنی و الخ. علیرضا میگه با این رویهای که در پیش گرفتی این روزا، یا میزنی همه رو میترکونی یا واقعا داری شعبدهبازی میکنی. خودمم نمیدونم هنوز. زمان جوابمو میده. اما میدونم دیوایسهامو لااقل درست چیدهم. اون وسطا چیزی که از خانوادهی اپل نباشه ندارم. هزینهی زیادی دادهم بابتش، گرونن و لاکچریان و متفاوتن و الخ، با هر برنامهی معمولای به راحتی کنار نمیان و زبان خاص خودشون رو دارن، اما عوضش محیطم رو آروم و قابل اعتماد میکنن. «همانهمیشگی» هم که نباشن، اگه سیستم عاملشون درستدرمون باشه، خودشون خیلی بالغانه میگردن راه سینکشدنشون با هم رو پیدا میکنن، بیدخالت من. و آخخخخ که چه اینهمه به جزئیات کار نداشتن، لذتبخشه برام این روزا. |
متوجهم که توصیف تان از اپل جنبه درونی تر یک اتفاق دیگر است. برای نوشته قشنگ تان نکته بی ارتباطی را تنها اشاره می کنم. مابقی با خودتان و شاید نوشتاری دیگر. نمی دانم دیگر ابزاری را که بدست می گیریم چگونه بدست مان رسیده است اما برای اپل فیلم های کوتاهی دیده ام. شرکت فاکسکان، کارگران نوجوان روستاهای فقیر چین، توری های حفاظ خوابگاه کارگران، خودکشی و... را در این رابطه جستجو کنید.
شاید در کنار این پست، قلم زیبا ی تان روایت دیگری رانیز به تصویر کشید.