Desire knows no bounds |
Friday, October 17, 2014 مرد رو به در خروجی دوید: «من از این خانه میروم.» قهرمان یونس روی صندلی جابهجا شد: «کجا میروی؟ از خودت فرار میکنی؟ همهجا آسمان همین رنگ است.» وهاب به ماه تمام، فراز کاج خیره شد: «این جماعت غربتم را به نهایت میرسانند.» یونس تبسمی کرد: «پرتگاه انتها ندارد، مگر به فکرش نباشی. در گریختن رستگاریای نیست. بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند.» خانهی ادریسیها --- غزاله علیزاده Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|