Desire knows no bounds |
Saturday, November 15, 2014
«قول اونه که وقتی شرایط عوض شد بازم پاش وایستی».
تو این یکی دو ماه فکر میکردم نوشتههه قراره با این جمله شروع شه. اما نشد. ادامهای نداشت. فکر کرده بودم پای حرفی که زده وایمیسته، پای حرفی که زده بود واینستاده بود؛ همین. نوشته، هیچ ادامهای نداشت.
گاهی آدمها در زندگی مجبورن به هزار و یک دلیل محکمهپسند، به هزار و یک دلیل که منطق محاسباتیش درسته، پای حرفی که قبلنا زدهن نمونن. مجبور میشن اون کاری رو انجام بدن که مصلحتشون اقتضا میکنه. من؟ بله، من هم اون هزار و یک دلیل رو میفهمم و درک میکنم، اما تصمیمِ نهاییِ اون آدمه که در نهایتْ مَنِشِ اون آدم رو برام تبیین میکنه.
یهجوری که انگار از همون اول هم نوشته هیچ ادامهای نداشت.
|
Comments:
Post a Comment
|