Desire knows no bounds |
Tuesday, June 16, 2015 رو هوام. نشستهم به خوندن اخبار آرت بازل. هنوز پاراگراف سومم. دلم یه جای دیگهست. تپش قلب دارم و تنم گُر گرفته. عین علائم عاشقی. صبح زنگ زدم هانس دو تا پای سفارش دادم. پای زردآلو و پای تمشک. یکی توی مغزم میگفت فکر نکن. گوش نده. فکر نکن. هر چی میلِ نخونده داشتم جواب دادم. رو هوام. رفتم تو فولدر میوزیک، گشتم یه فولدر قدیمی رو پیدا کردم. «غم خوب». موزیکا رو پلی کردم. یه فولدر موزیک ایرانی، نامجو و پالتطور، مال وقتایی که های بودیم و مست مرغوب بودیم و «دو نینی چشات خیسه»گوشکنان، نصف شب راه میفتادیم میرفتیم رشت که کباب میدون شهرداریو بزنیم برسیم بخوابیم تا عصر، تا بازار و ماهی سفید سرخکرده و سبزیپلو و سیرترشی مفصل. تا حال خوب. رو هوام. صدای موزیک تا ته بلنده. قلبم یه جوری میزنه که انگار عاشقم. اسمس داده شب بیا اینجا، یه فیلم خوبِ غیر صامت هم بیار. دفهی آخر موبیوس کیمکیدوک رو دیده بودیم و نفسمون بریده بود و بیکه مکث، نشسته بودیم به تماشای اسپرینگ، سامر، فال، وینتر اند اسپرینگ و نفسمون باز نشده بود و پیچیده بودیم به هم. رو هوام. بیتهای موزیک تو ذهنم تجزیه میشن و مث عدس از بین انگشتام میریزن پایین. این انگشترهرو خیلی دوست دارم. مث اون روپوش مشکی کوتاههی سال هشتاد و سه، دستمش که میکنم حالم خوب میشه. یه روز جمعهی ماه پیش از گالری آریانا خریدمش. با نوید بودیم و بیژن. رفته بودیم گالریگردی و شب غذای لبنانی و الخ. رو هوام. رو هوام و منتظرم. ازون منتظرای عاشقطور، هیجده ساله از تهران. دارم میام پایین... |
Comments:
Post a Comment
|