Desire knows no bounds |
Tuesday, October 6, 2015 وقت غروب داشتیم روی بی بریج رانندگی می کردیم و خورشید داشت میرفت پایین و ریدیو ... via بلوط وقت غروب داشتیم روی بی بریج رانندگی می کردیم و خورشید داشت میرفت پایین و ریدیو هد داشت می خواند و ما هم های بودیم. گفتم ببین همین. همه خواست من از زندگی این است که یک کاری داشته باشم که عصرها این وقت عصر بتوانم همه زندگی را کنار بگذارم. علفم را بکشم و به دریا نگاه کنم. یک جایی کنار یک اقیانوس. یک زندگی اینطوری. همه خواست من از زندگی همین است . زندگی را از هفت شب تا هفت صبح تعطیل کنم. مغزم را هم.. Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|