Desire knows no bounds |
Wednesday, December 16, 2015
ازین سردرد بیستوچارساعتهها که میاد، سردرد مخصوص پیاماس، انگار تمام مدت توی سرم یه سالن بزرگ خالیه که یکی داره تقتقتق با کفشای پاشنهبلند توش راه میره. مُسَکِن اثر خاصی نداره و باید صبر کنم بیستوچارساعته تموم شه. دوازدهونیم یک شب بود گمونم که اسمس داد سرت خوب شد؟ تمام روز اونقدر صدای تقتق کفش پاشنهبلند میپیچید توی سرم که اگه وسط جلسه نبودم حتما اشکام میومدن پایین. داشتم تو خلأ صحبت میکردم. مایل بودم صدای خودمو نشنوم و جلسهی کشدار سه ساعته زودتر تموم شه برگردم خونه بخزم زیر پتو. برعکس، همهچی تا دیروقت طول کشید و گوشیم صد و پنجاه و هفت بار زنگ خورد و صد و پنجاه و شیشتاشون تلفنای مهمی بودن که باید جواب میدادم. گاهی وقتا جوابندادن و سکوت، سوء تفاهمهای عجیبغریبی ایجاد میکنه، حتا اگه اون ور خط آدم از فرط سردرد مشغول مردنش باشه. دوازدهونیم یک شب بود گمونم که اسمس داد سرت خوب شد؟ سرم خوب که نشده بود هیچ، بدترم شده بود. رسیده بودم خونه به جای شام یه خرمالو و یه مسکن خورده بودم یه پیرهن کوتاه گشاد پوشیده بودم که راه نفسمو بند نیاره یه کتاب برداشته بودم خزیده بودم زیر پتو. درست همین وقتای سردرد اما آدم از فرط درد خوابش نمیبره و مدام به خودش میپیچه و کتاب و قرص و سریال هیچکدوم افاقه نمیکنه. صاحب کفشای پاشنهبلند از راه رفتن خسته نشده بود هیچ. گیج مسکنهای پشت سر هم و اتفاق احمقانهی دیشب بودم. اونقدر درد داشتم که نپرسیده بودم چی شد که نصفهشبی تو اون برف و سرما زد بیرون. صبحش با سردرد بیدار شدم دیدم یه سیب کنار شمعهای لب پنجرهست؛ همین. تا شب چندتا جلسهی پشت سر هم داشتم و اگه به خاطر جلسه نبود حتما اشکام میومدن پایین. ازین سردردای بیستوچارساعته و ازین اتفاقایی که هیچ نمیفهمم چی شد که اینجوری شد بدم میاد. آدم وسط زمین و هوا معلقه بیکه بدونه چرا. دوازدهونیم یک شب اسمس داد سرت خوب شد؟ سرم خوب که نشده بود هیچ، بدترم شده بود. اما چنددقیقهای طول کشید تا تصمیم بگیرم جواب بدم یا ندم: نوپ. مسکن خوردی؟ چارتا فقط. خب پس درو واکن مسکن آوردهم برات. پاشدم در پایینو زدم باز شه. تا صدای آسانسور بیاد یه ژاکت گل و گشاد پوشیدم و تو تاریکی کفشای پشمیمو پیدا کردم. وایستادم تا آسانسور برسه طبقهی دوم درو باز کنم. چون همیشه بهش میگم آسانسورمون خستهست یه وقتایی گیر میکنه ترجیحا با آسانسور نیا، همیشه با آسانسور میاد. دیشبم که بهش گفتم نصفهشبی نرو، رفت. توی سرم صدای کفش میپیچید. صدای کفش و آسانسور. اومد تو بغلم کرد. حرف خاصی هم نزد. یعنی حرف خاصی نداشتیم بزنیم. نشستم رو مبل بزرگه. سرد بود سالن. ژاکتمو پیچیدم دورم. یه نصفه لیوان ویسکی واسه خودش یه شات ویسکی واسه من ریخت با دو تا قرص داد دستم. پرسیدم سیریسلی؟؟ گفت میخوای حرف نزنی یه بارم که شده؟ دو تا قرصا رو با یه شات ویسکی دادم پایین و دیگه حرف نزدم. نیم ساعت بعد صدای کفشه تموم شده بود. منگ بودم فقط. گفت برو سر جات بخواب. گفت باید برم قرارداد بنویسم کار دارم تا صبح. گفتم خب. وایستادم سوار آسانسور شد در خونه رو بستم. صدای باز شدن در آسانسور که اومد از تو پارکینگ، خزیدم زیر پتو. خوابم برد گمونم.
|
مخصوص تسکین که البته نه تنها مسکنه بلکه تقویتی هم هست
خواستی بگو برات بفرستم
09198529905
امیر