Desire knows no bounds |
Sunday, December 13, 2015
فقط از پنجرهی کوچک سمت راست کنار در میتوان بیرون را دید، درِ ورودی باغچه را. در فرفورژهی باغچه بین نردههای فرفورژه. جیسون نردهها را سر خانه خریده است و میخواست بلافاصله برشان دارد، خوشبختانه هنوز فرصت نکرده. استلا از نردهها خوشش میآید. نردهها چیزهایی را با هم در ارتباط نگه میدارند، باغچه، خانه، کتابها، آوا و جیسون، زندگیشان. البته نه اینکه بدون نرده همهی اینها از هم بپاشند، اما به نظر استلا مرزها مهماند، فاصله، فضایی برای خود.*
از مطب دکتر برنارد بازگشتهام. دکتر برنارد برای من حکم ویسکی را دارد. شفاف و قوی و قاطع. حالم کمی بهتر است. حالم کمی بهتر نیست. گیجام. تمام ماه گذشته را گیج بودهام و سرم مدام گزگز میکند. دکتر میگوید مربوط به استرس است. سید میگوید مال جین و تکیلا و علف است. سید ادامه میدهد آخرین بار کی سوبر بودی. حوصله ندارم فکر کنم. سرم گزگز میکند. خستهام و دلم میخواهد تمام روز را در تخت سپری کنم. دکتر میگوید اصلا انتظار اینهمه پیشرفت را نداشته از من. به دوست پیغمبرم میگویم پسرفت کردهام. میگوید نمودار رشدت صعودیست. کلافه و بیحوصلهام. سید مدام از دستم عصبانی میشود و عصبانیت مرا از بچهها، از اوضاع و از خودم نادیده میگیرد. گاهی حتا وقتی مرا سخت در آغوش گرفته از دستم عصبانیست. حوصله ندارم خودم را توضیح بدهم. از آغوشش میخزم بیرون، لباسهایم را میپوشم میروم پایین. باد سرد اواخر پاییز میخورد توی صورتم. پالتویم را دورم میپیچم و راه میافتم. دلم میخواهد قدری پیاده بروم. خواب و گیجی دست از سرم برنمیدارد. دکتر برنارد میگوید طبیعیست. به زعم او همهچیز طبیعیست به جز من. میگوید استاندارد دوگانه داری و همین گیج و آشفتهات میکند. میگوید گول اطرافیانم را و دادههای کلیشهی دور و برم را میخورم مدام. میگوید باید بر اساس Real Life خودم، قوانین شخصی خودم را داشته باشم و به همانها پایبند بمانم. هوا خیلی سرد شده و لباسم مناسب پیادهروی نیست. سید حتا تا دم در بدرقهام نکرد. گفت از دستم عصبانیست و حوصلهام را ندارد. پالتویم را پیچیدم دورم و از خانه زدم بیرون. باد سرد میخورد توی صورتم و توی چشمانم اشک جمع میشود. به نظرم مرزها مهماند. فاصله. قوانینی از آنِ خود. یادداشتهای شبانه --- سیلویا پرینت *اول عاشقی --- یودیت هرمان Labels: las comillas |
Comments:
Post a Comment
|