Desire knows no bounds |
Friday, May 6, 2016
«لوکرسیا مارتل» رو به واسطهی کلاسای مجید اسلامی شناختم. هیچوقت یادم نمیره اولین باری که «زن بیسر» رو تماشا کردم تو سینما. نفسم بند اومده بود بیکه بدونم چرا. تقریبا چیزی از فیلم نفهمیده بودم جز این که نفسم بند اومده بود. بعد از اینکه تو همون هفته برای بار دوم و سوم فیلم رو دیدم، و بعد از حرفای مجید اسلامی، و بعد از کلی خوندن راجع به فیلم و راجع به کارگردان، به یه برداشت شخصی رسیدم از فیلم که زیاد به اونچه که خونده و شنیده بودم ربط نداشت. در واقع اصلا ربط نداشت. تا اینکه امشب داشتم دنبال یه مطلب در مورد «بد-لندز» ترنس مالیک میگشتم که تصادفا چشمم خورد به این یادداشت وحید مرتضوی راجع به زن بیسر. یههو انگار تمام خاطرهی تماشای فیلم تکرار شد. خاطرهای متعلق به هزار سال پیش. و یادداشت رو که خوندم تعبیر شخصی خودم از فیلم رو به یاد آوردم.
زن بدنی میشود متحرک و بیحافظه. حضور دارد و ندارد. اسم دخترانش را فراموش میکند و این را که چه میکنند و کجا هستند. او اما یک چیز را مشخصاً فهمیده است: آدمی را زیر گرفته است. برای این بدنِ زنانهی متحرکِ بیحافظه تنها احساس گناه باقی مانده است. اون آدمی که من در زندگیم زیر گرفته بودم پسرم بود. |
Comments:
Post a Comment
|