Desire knows no bounds |
Sunday, May 1, 2016
ماجرای ایگوئهست. نمیتونی به این سادگیا از دستش فرار کنی. نمیتونی به این سادگیا تمرینش بدی نرم و منعطف شه. ماجرا لجبازیه هم هست. احساس میکنی اونجوری که باید ازت دلجویی نشده. احساس میکنی خراش ورداشتی، بیکه پانسمانی چیزی. آسیبپذیر میشی و با کوچکترین تلنگری میزنی زیر میز و میری پی کارت. بلوغ و مچوریتی و درک متقابل و اینا هم همه کشک. کجاها یههو همهشون میشن کشک؟ وقتی بیش از اونچه اندازهی ظرفت بوده به آدمه اهمیت دادی. اونجایی که آدمه به درست یا غلط مهمتر از اونی شده برات که باید. یههو همهی منطق نداشتهت از دست میره و میشی جزو اقشار آسیبپذیر جامعه. بدقلق و بیمنطق و زیرِ میز-زن.
سلام اسنپپ. |
Comments:
Post a Comment
|