Desire knows no bounds |
Wednesday, August 17, 2016
از متن:
بعد از مدتی بدجور سرد میشوی. بدجوری در خودت فرو میروی... آنقدر که دیگر حتی همهی آن رفیقها بیایند و دورت را بگیرند برایت فرقی نمیکند... بهترین تفسیر همین است. دیگر برایم فرقی نمیکند، خیلی راحت میتوانم آدمها را فراموش کنم برای چند روز دستهایم را مشت کنم، گوشی موبایلم را نگاه کنم، چند تا کافهی جدید پیدا کنم برای زمانهای تنهاتر شدن، خیابانها را پیاده بروم و کوله پشتیم را از این شانه به آن شانه کنم. خیلی راحت میتوانم جایگاهشان را ازشان بگیرم و فراموششان کنم انگار که نبودهاند هیچوقت... و میدانید؟ خیلی دیر این اتفاق در من میافتد. آنقدر دیر که گاهی همهی چیزهایم را از دست دادهام... خیلی دیر اقدام میکنم همیشه. میگذارم کارد به استخوانم برسد... مثل همین دنداندرد چندینماهه که تازه به فکرش افتادهام و حالا فقط دردش برایم مانده. حالا فقط دردش...
مطلب كامل [+]
Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|