Desire knows no bounds |
Saturday, September 3, 2016 شوماخر : هرروز یا هرهفته کمی اغراق است ولی خیلی پیش می آید که اخبار وضعیت سلامتی شوماخر را چک کنم.مایکل شوماخر قهرمان اتوموبیلرانی نزدیک به سه سال پیش نه پشت رل، که روی چوبهای اسکی دچار حادثه شد و به کما رفت. در چندماه اول اخبار مرتب به روز میشدند، اخباری در حد شوماخر پلکش را تکان داد ولی کم کم فاصله خبرها بیشتر و بیشتر شد. از دسامبر دوهزاروسیزده مایکل شوماخر در کما بود تا ژوئن سال بعد که اعلام کردند از کما درآمد ولی چقدر از کما درآمد؟ این را جایی درست ننوشتند. خانواده نمیخواهند از وضعیت سلامتی او حرف بزنند که کاملا محترم است ولی از اینکه شوماخر خودش نمیآید پشت تریبون، گیرم تکیه زده به همسر مهربانش که در تمام این دوره سبزی زیستی درکنارش بود از مهربانی خانوادهاش، کمک پزشکان یا حتی دعای مردم تشکر کند نشان میدهد شوماخر دیگر شوماخر قبل نشد، یا همین که هربار من در مربع جستجو مینویسم شوماخر+ سلامتی و میروم در قسمت "اخبار" و خبر آخر معمولا این است "وضعیت نامعلوم سلامتی شوماخر" تاکیدی بر این امر است که شوماخر جایی بین دشک ضد زخم بستر و نور کج پنجره زل زده به سقف به کندی عبور زندگی از کادر پنجره امروزش در قیاس با سرعت عجیب عبور زندگی در برابر کادر پنجره ماشین دیروزش فکر می کند. نمیدانم چرا من انقدر پیگیر وضعیت شوماخرم، یا حتی با تمام تنفری که از آریل شارون داشتم با پشتکار پیگیرش بودم همه آن هشت سالی که در کما بود. شاید کش دادن برزخ بین مرگ و زندگی توسط علم و ثروت آزارم میدهد. برای همین است که اگر جا بود اضافه بر همه عناوین عاریهای که برای قسمت شرح حال شبکههای اجتماعی دست و پا کردهام یک عنوان دیگر هم داشته باشم حتما خودم را "آیدا، پیگیر وضعیت برزخیان" معرفی میکردم. (این پاراگراف رو چندماه قبل نوشتم. امروز خبرها رو نگاه کردم و شوماخر چند قدم برداشته http://www.gamenguide.com/…/michael-schumacher-latest-news-…) بمیر ولی حرکت قطارها را مختل نکن : دوستی دارم که داوطلبانه برای شماره امداد مترو کار میکند. شما امداد مترو یا همان Helpline معروف که صرفا مخصوص مترو نیست و یک شماره تماس است که معمولا در جاهای خودکشیخور مینویسند و از شما میخواهند اگر با دیدن ریل قطار یا پل دروازه طلایی به خودکشی فکر کردید با این شماره تماس بگیرید. بگذریم که اولین سوال من از دوست روانشناسم این بود که مترو تورنتو که آنتن نمیدهد چطور زنگ بزنم؟ گفت باز به نیمه خالی لیوان نگاه کردی؟ درحالی که این نیمه خالی لیوان نبود حقیقت فنی بود. یعنی جز مشترکین موبایل ویند که تنها شرکتی است که در مترو تورنتو آن هم در چند ایستگاه از ما بهتران، آنتن میدهد باقی ما مشترکین بل و راجر و .. در معرض خودکشی بدون حق اولیه روانکاوی هستیم. اینکه دولت از ما توقع دارد وقتی به پریدن فکر میکنیم زود سه پله یکی کنیم، برویم بیرون، سه دلار و بیست و پنج سنت بلیت مترومان هم بسوزد، بعد زنگ بزنیم و تازه اگر قانع نشدیم دوباره سه دلار و بیست و پنج سنت بدهیم, کلی پله بیاییم پایین, برسیم دم ریل و بپریم واقعا توقع نابهجایی است. البته گفتند چند تلفن عمومی در هر ایستگاهی هست، رفتم بررسی کردم راست میگفتند ولی کو دوزاری؟ گفتند خط امداد مجانی است و یک دکمه مستقیم روی تلفنهای عمومی مترو دارد و آنجا بود که بالاخره ساکت شدم ولی خب آن روبرو روی پوستر "به پریدن فکر میکنی زنگ بزن به .. "ننوشته خب اگر نه ویند داری نه دوزاری برو دکمه مجانی رو بزن.درهرحال دوستم میگفت یکبار پیرمردی زنگ زده به خط و اولین سوالی که کرده این بوده "سرتون شلوغه؟" و او فکر کرده چقدر پیرمرد ملاحظه دارد و این گفته نه ابدا و پیش خودش فکر کرده اگر بگویم بله شلوغ است لابد یارو میگوید مرسی و میرود میپرد جلو خط دو ولی بعدا متوجه میشود دلیل سوال پیرمرد به انتهای زندگی رسیدن ولی کماکان سنگر ادب را ترک نکردن نبوده، پیرمرد صرفا سوال کرده بوده چون قصد خودکشی نداشته، حوصلهاش سر رفته بوده و میخواسته زنگ بزند یک جایی نصیحتشان کند از این کارها که اکثر مسنهای تنها میکنند. وقتی هوا سرد نیست چهارپایه میگذارند دم در و با صورتهای سفید و نرم و زیبایشان که کهولت هم مثل نوزادی دوباره معصومش کرده نگاهت میکنند و تو چه میدانی قصد شکارت را دارند برای خاطره، خاطره، خاطره. یکبار خانم هشتاد . خرده ای سالهای از روی ساعت بیست دقیقه برای من خاطره خریدن کل سینه رو یقه کتش را تعریف کرد. خاطره خاصی هم نبود آدرس بیش از حد دقیق یکجایی را میداد با ذکر دستاندازها و سگهای بیقلاده مسیردر شهری ساحلی در مکزیک که سی و سه سال پیش گل سینه را که گل سینه خاصی هم نبود از انجا خریده بود. پیرمرد به دوستم گفته این آدمهایی که به شما زنگ میزنند را اگر رایشان را بزنید – ضمنا من تا همین اواخر فکر میکردم این اصلاح رای کسی را زدن در اصل رگ کسی را زدن است و حتی فکر میکردم خالق این ضرب المثل ناصرالدین شاه است که با زدن رگ امیر کبیر نظرش را عوض کرد، واقعا نمیدانم چرا برای توجیه یک غلط شنیدن ساده انقدر دست به دامن تاریخ مالامال از دموکراسی ایران شدم و ضمنا الان جستجو کردم همین رای زدن هم جایی نبود و احتمالا من کلا دارم چرند میگویم- درهرحال (اگر انقدر از این شاخه به آن شاخه نپرم مجبور نمیشوم انقدر هم درهرحال بگویم) پیرمرد گفته کسی که بخواهد خودکشی کند در یک حال برزخی است که که معمولا میکند، یعنی هرچقدر هم شما تلاش کنید نظرش را عوض کنید باز یک روزی خودش را از یک جایی پرت میکند، یا اینکه رگش را میزند. گفته شما با این کارتان فقط زندگی نباتی آن فرد را طولانی تر میکنید. گفته خودش از سی سالگی تا پنجاه میخواسته خودکشی کند ولی مدام مانع اش شده اند و بعد در پنجاه سالگی یکبار سکته ناقص کرده و گفته هورا ، دیگه طبیعی بمیریم و رو آورده به اتانازی با بیکین و آبجو و چربیجات ولی متاسفانه مانورمرگش هیچوقت تبدیل به جنگ نشده و سی سال است یک لنگه پا مانده منتظر مرگ. پیرمرد بیشتر شاکی بوده چرا ملت مرگ را یک شکست میبینند و فکر میکنند حتما باید هرجور شده جلویش را بگیرند. طبیعتا دوستم توضیح داده که خیلیها بعد از یک شوک ناگهانی، بیکاری؛ جدایی؛ مرگ نزدیکان و .. ممکن است به خودکشی فکرکنند و وظیفه همه ما جلوگیری از این تصمیم آنی است. نه تنها با دوستم موافقم که حتی گاهی با خودم که از برزخ نیمزنده بودن میترسم هم مخالفم چون اول فیلم بیل را بکش چیزی که خیلی من را خوشحال میکرد این بود که زن نمرده بود. نگذاشته بودند بمیرد.چند سال با تواناییهای یک بروکلی قد بلند زنده مانده بود تا بالاخره یک روز بیدار شود و برود پیش بچه اش و این وسط چند بچه را هم بیمادر کند ولی به درجه رفیع انتقام گرفتن برسد. من هیچوقت نمی توانم قاطع به اطرافیان بگویم اگر من بروکلی شدم سیم را بکشید چون واقعا نمیدانم آن لحظه شاید دلم بخواهد زنده بمانم, شاید امید داشته باشم به پیشرفت علم. البته اینکه چقدر علم در چهار پنج سال پیشرفت خواهد کرد که شوماخری که امروز قدم لرزان برمیدارد را چهارسال بعد اماترومن شمشیر به دست کند را کسی نمیداند ولی شاید امید آدمهای اطراف و خود آدم هم همین باشد ولی اگر نکند چه؟ اگر بکند چه؟ بگذارید من بروم : در مستندی در مورد بهترین روش اعدام جایی درمورد اعدام با داروهای من درآوردی که بعد از تحریم اعدام توسط پزشکان/داروسازان در بعضی زندانهای آمریکا استفاده میشود توضیح میدهند که احتمالا لحظهای وجود دارد که بیمار از نظر عضلانی فلج میشود ولی درد را حس میکند یعنی دارد درد میکشد تا بمیرد، دردی شدید ولی نمیتواند فریاد بزند یا دست و پا تکان بدهد. آنجاست که با خودت فکر میکنی مردن یا بهتر بگویم کشتن آدمها انقدرها هم ساده نیست و واقعا هم نیست. من از مردن نمیترسم، بیشتر غمم میگیرد بخاطر پسرم ولی از نیممرده بودن خیلی میترسم. از نیممرده بودن منظورم یک استعاره روشنفکری که ملت برای هنرپیشه ممنوع التصویر بکار میبرند نیست. منظورم این است نکند روی تخت بیمارستان دراز بکشم، سالها، و فقط پلکم بپرد و بشنوم یا حتی درد بکشم و کسی دردم را نشنود و کف پایی که حتی نمیتوانم تکانش بدهم بخارد و من جز چشمان تارم راهی برای برای ارتباط با دنیا نداشته باشم. نکند راهی نداشته باشم بگویم بگذارید من بروم. علاقهمندان به سکس خشن یک کد دارند، معمولا یک کلمه که هرجایی که مرز خشونت از حد گذشت با گفتن آن کلمه امن به آدم/آدمهایی اطرافشان میفهمانند که این جیغ و نزن و نسوزون و مردم و اینها دیگر عشوه نیست واقعا بس است. کاش همه ما یک پلک زدن امن داشته باشیم برای آن روز. "سه بار بسته، دوبار نیم بسته" بگذارید من بروم. ضمنا درخاطرات یکی از آدمهای علاقهمند به سکس خشن خواندم که کلمه امنش را گذاشته بوده "مادرمسیح باکره نبوده" همین شده که یکبار تا سرحد مرگ کتک خورده چون میگفته مادرمسیح ولی درد نمیگذاشته به آخر عبارت برسد و خب اون ابلهی هم که داشته با فروکردن پونزهای رنگی لپهای کونش را تزیین میکرده به ذهنش نمیرسیده شاید واقعا این آدم دمر بسته شده روی تخت الان مادرمسیح را صدا نمیزند و منظورش آن جمله امن قراردادشان بوده. نگارنده از پیروانش خواهش کرده بود از کلمات کوتاه و حتی دو سیلابی استفاده کنند و جای گندهگوزیهای مذهبی و سیاسی از کلماتی مثل هلو، قارچ ، گورخر را کلمات امن قراردهند. کاش یکی همین خواهش رو از کارگردانان فیلمهای سینمایی بکند که جای دردنیای تو ساعت چند است، یا دیشب باباتو دیدم آیدا یک چیز کوتاهتری بگذارند یا از خود من با آن اسم کتاب ششصد سیلابیام. Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|