Desire knows no bounds |
Saturday, December 3, 2016
تا قبل از این، برای استارت یه پروژه، تک به تک اجزای پروژه رو تا تهش ریز به ریز پیشبینی میکردم، بالا پایین میکردم، تمام امکانات و وسایل لازم رو مهیا میکردم، سپس اگه خدا میخواست استارتشو میزدم. خب این رویه تو شغل ما جواب نمیده. فکر کنم تو خیلی از سیستمهای مشابه هم جواب نمیده. تو زندگی شخصیم هم جواب نداد راستش. فقط ده سال عقب نگهم داشت. «سر فرصت مناسب»ای در کار نیست. یعنی بزرگترین دروغی که در زندگیم به خودم گفتم این بوده که وایستم فرصت مناسب که رسید و همهچیز که آماده بود، اونوقت. ده سال عقب افتادن زمان کمی نیست که بفهمی اون فرصت مناسب یه شوخی بزرگه. اما همین که بالاخره دریافتم، خودش جای تقدیر و تشویق داره. تو این سه سال که رویکردمو عوض کردهم، زندگیم به قدر ده سال تغییر کرده، و تو این سه ماه اخیر، به قدر سه سال. دارم شعبدهبازی میکنم برای هضم و تامین اینهمه تغییر، و دارم با خودم مدام مُچ میندازم و تمرین میکنم، اما بهترین راهی بوده که میتونستهم انتخاب کنم. و تو بی آنست، کلی جسارت و ممارست به خرج دادم که نترسم و جا نزنم. حالام فقط میتونم هی نفس عمیق بکشم. فقط میتونم نفس عمیق بکشم. هیچوقت اینهمه واقعی و اینهمه پرکتیکال دنبال محقق کردن رویام نرفته بودم. حالا اما اینجام و گیج و خوشحالم و همهچی سخت و جدیه و همهچی پر از چلنج و جذابیته و به قول رفیق قدیمیمون، فردا لابد یه راهی براش پیدا میکنم.
|
Comments:
Post a Comment
|