Desire knows no bounds |
Wednesday, December 7, 2016
ما هر یک به تنهایی هلاک شدیم*
فکر کردم الان فقط دلم پیتزا استیکوفلفل پرپروک را میخواهد. پیتزای پرپروک با سیبزمینی و سالاد. با اینکه کاهوی شستهشده و گوجه و خیار و بروکلی و پنیر موتزارلا داریم توی یخچال، حتا حاضر نیستم پایم را توی آشپزخانه بگذارم. از زودفود پیتزا را و مخلفات را سفارش دادم، صورتم را با آب و صابون شستم، کمی از پنجره را باز گذاشتم، دفتر سیاههی جدید را که یک مالسکین طوسیکمرنگ است که کمی اُکر قاطیاش دارد، یکجور بژ کمحال چرک و شیک، یادگار سفر آمستردام و بروژ، و کتاب یادداشتهای روزانه را برداشتم، با یک بطری آب، و دوتا قرص -معمولا یک نیمقرص میخورم شبها و بعضا یک قرص، امشب اما برای اولین بار دوتا قرص-، آمدم توی تخت. تازه ساعت هشت شب است. دلم میخواهد ده ساعت بیوقفه بخوابم، سنگین. حوصلهی فیلم و سریال ندارم. سریال مضحک اما کاربردی گیلمور گرلز را داشتم میدیدم تا همین چند روز پیش که حالم خوب بود، سریال هم از قضا شبیه زندگی من بود، امشب اما فقط کتاب میخوانم. یادداشتهای روزانهی ویرجینیا وولف که بیشک یکی از بدترین انتخابهاست برای اوقات بدحالی. بار قبل حباب شیشهی سیلویا پلات را برداشته بودم به خواندن، که آدم سالم هم با خواندن کتاب خودکشیاش میگیرد. اینبار اما برای بار دهم دارم یادداشتها را میخوانم. رسیدهام آنجای کتاب که رمان خانم دالووی منتشر شده و ویرجینیا وولف علیرغم موفقیت کتاب، احساس شعف نمیکند، آنچنان که باید. و دارد به طرح نوشتن «به سوی فانوس دریایی» فکر میکند. آنجا که مینویسد دیگر میل ندارم در برابر مرگ کلاه از سر بردارم. میخواهم در حال صحبت از اتاق بیرون بروم و نوشتهام را ناتمام بگذارم. تاثیر مرگ بر من چنین است، نه ترک گفتن، نه تسلیم شدن، بلکه مانند کسی که به تاریکی گام مینهد.* جملههای ویرجینیا وولف شبیه شولایی اندوه را دورم میپیچد و غمم را سنگین میکند. دست از خواندنش برنمیدارم. با غرق شدن در اندوهی عمیق به جنگ اندوهی عمیقتر میروم. ماجرایی دراز و کسالتآور که مانند مِهِ یکی از روزهای ژانویه غلظتِ آن کم و زیاد میشد.* یادداشتهای شبانه --- سیلویا پرینت *از یادداشتهای روزانهی ویرجینیا وولف Labels: las comillas |
Comments:
Post a Comment
|