Desire knows no bounds |
Saturday, January 28, 2017
درست وقتی خیال میکنی همهچیز تمام شده و دیگر راه بازگشتی نیست، درست زمانی که خودت را برای سوگواری و تنهایی آماده میکنی، در تاریکی اتاق، در را باز میکند میآید تو، مینشیند لب تخت، و در آغوش میگیردت. جوری که انگار آمده تا بماند. جوری که امن میشود جهانم.
یادداشتهای شبانه --- سیلویا پرینت Labels: las comillas |
Comments:
Post a Comment
|