Desire knows no bounds |
Friday, April 14, 2017
نوشته شوارتز توضیح میدهد که این نوع رایج از تنهایی آنقدر پنهان است که اکثر افراد هرگز به خودشان هم اعتراف نمیکنند که گرفتار این نوع تنهایی و انزوایند. اصلا گاه به خیالت هم نمیرسد تنهایی. متاهلی و شریک زندگی داری، بچه داری و از وقت گذرانی با بچهات لذت میبری، تعطیلات در محیط خانواده و میان پدر و مادرتان هستید، اما دوست و رفاقتی ندارید. چیزی خارج از دایرهی روزمرهی تکرارشونده نیست. فضایی از آن خود، گپ و گفتی از آن خود و خارج از جاری روزمره درکار نیست.
و چند سطر بعدْ ادامه داده این کلیشه غلط در ذهن مردم باید اصلاح شود که تنهایی= تنها زندگی کردن، نداشتن شریک زندگی، دوستان انگشتشمار است. نه...اتفاقا خیلی از موارد دقیقا چیزی شبیه به ماجرای بیکر است. آدمها در ظاهر کلی هم دوست و معاشر و همکار و همسایه و زن و شوهر و بچه دارند و باز تنهایند. احساس تنهایی، پیچیدهتر از فرمولهای کلیشه است. «تنها بودن» یک چیز است، «حس تنهایی کردن» چیز دیگر و دومی خطرناکتر و پیچیدهتر است. این متن را که خواندم یاد میم افتادم. یاد او و آن قسمتی از زندگیش که با آن شناخته بودماش. راستش میم را آدمی «تنها» میدانم. تنها و منزوی. میم را و کمی که فکر میکنم میتوانم از میمهایی که میشناسم یک لیست درست کنم. میم آدم موفقیست. در نگاه اول یعنی، از نگاه شخص ثالث، آدم موفقیست. آدمی محترم، جاافتاده، با جایگاه اجتماعی و اقتصادی معقول و قابل اعتنا، خانواده، کار، سفر، و الخ. میم اما، آن میمای که من میشناسم، مردیست تنها، تنها و کمی غمگین و به زعم من حتا ناموفق. ناموفق در خلق حلقهای از آنِ خود. میم «حلقه»ای، «بستر»ی «جهان»ی از آنِ خود ندارد. دنیای درونیِ بزرگی ندارد. دنیای درونی ندارد اصلاً. اصلاًتر برای همین است که در زندگی بیرونی، آدم موفقیست. دنیای درونی، دنیای درونی بزرگ، انرژی زیادی از آدم میگیرد و به محض اینکه حواست نباشد، از زندگی واقعی و روزمره جا میمانی. میم اما، یا آدمهایی شبیه میم، این دنیای درونی را ندارند. مواد خام مورد نیازشان برای سرگرمی را از بیرون، از اطرافیان و از اتفاقات روزانه تأمین میکنند. میم و امثال میمها، بدون معاشرت احساس تنگی نفس میکنند؛ با این وجود اما معاشرینی از آنِ خود ندارند. به زعم من ذاتاً «میزبان» نیستند. درون خود چیزی ندارند که بشود با آن دیگران را در شعاع نزدیک نگه داشت. مولٌد و برگزارکنندهی معاشرت و دورهمی نیستند هم. مصرفکنندهاند. بیشتر دلشان میخواهد آدمی داشته باشند که با «او» و به واسطهی او با معاشرین و دوستان«ش» معاشرت کنند، با او در برنامههای مختلف شرکت کنند و از در معرضِ «او» بودن اوقات فراغت/تنهاییشان را پر کنند. میمها غالباً آدمهایی کمحوصله و ناراضیاند. مدام در اطراف خودْ دنبال چیزی، کسی میگردند که بودنشان در آن لحظه را با آن، با او تعریف کنند. مثلاً؟ مثلاً اگر مجبور باشند به تنهایی در کافه یا رستوران وقت بگذرانند، عموماً در حال اسکرول کردناند. کم دیدهام کتابی همراهشان باشد برای خواندن یا دفتری برای نوشتن. حتا کمتر دیدهام علیرغم ساعتها اسکرول کردن موبایل، صفحهی اجتماعی اکتیو و پرطرفداری داشته باشند. عموماًتر فالوئر شبکههای اجتماعیاند، بیکه به شخصه محتوای قابل اعتنایی تولید کنند. میخواهم بگویم اینجور آدمها، مصرفکنندهی خالصاند. به جای انتخاب کردن فیلم، مینشینند پای تلویزیون یا ماهواره. به جای انتخاب کردن کتاب یا فیدهای مورد علاقه برای خواندن، مینشینند پای اسکرول کردن فیسبوک یا روزنامه یا توییتر. به صفحات شخصیشان هم که سر بزنی، عموماً حرفی برای زدن ندارند. یا لایک میکنند یا به حرف کسی دیگر واکنش نشان میدهند یا صرفا خوانندهی خاموشاند. که اصلاً جهانی شخصی و از آن خود ندارند که بخواهند آن را در معرض دید عموم بگذارند یا کسی را با آن سرگرم کنند. میم را اگر از شغلش جدا کنند، تعریفکردنش سخت میشود. یک میم به محض بیدار شدن از تخت میزند بیرون. دوش و فنجانی قهوه، عموما در کافهای سر راه. میم مدام در حال بیرون رفتن است. از تخت، از اتاق، از خانه. آن بیرون چیزی هست که او را سرگرم میکند. اگر «او» در تخت، در اتاق یا در خانه نباشد، میم میزند بیرون و دنبال بهانهای برای سرگرمی، برای رفع تنهایی، برای زندگی میگردد. گاهی میمهای دور و برم را وقتهای تنهاییشان تصور میکنم. لباسهای کَندهشده، نیمپشتورو، جورابهای استفاده شده، جا به جا روی پشتی مبل و صندلیها و گاهی کف زمین، دم در اتاق. کیف دستی پر و سنگین، نیمهباز و شکمداده، جلوی در ورودی خانه. زیرسیگاریهای نیمهپر، اینجا و آنجا. کتابی که از وسط باز شده به شکم رها شده روی دستهی مبل. چند کنترل مختلف، تلویزیون و ریسیور و ایرکاندیشن و سیستم صوتی، جلوی نشیمنی که تشکاش گود افتاده، کنارش روی زمین پتوی نازک سفری، مچاله شده. سینک پر از ظرفهای چند روز مانده و توی یخچال یک بسته نان تست کپکزده و شیر تاریخ مصرف گذشته و چند تکه گوشت خوابانده شده در پیاز، ماسیده. نگاهی غمگین و نگاهی سرزنشگر، سر تکان دادنی از سر تحقیر و افسوس، برای دیگرانی که الکی خوشاند و میانمایهاند و قدر میمها را نمیدانند. شوارتز توضیح میدهد که این نوع رایج از تنهایی آنقدر پنهان است که اکثر افراد هرگز به خودشان هم اعتراف نمیکنند که گرفتار این نوع تنهایی و انزوایند. اصلا گاه به خیالت هم نمیرسد تنهایی. متاهلی و شریک زندگی داری، بچه داری و از وقت گذرانی با بچهات لذت میبری، تعطیلات در محیط خانواده و میان پدر و مادرتان هستید، اما دوست و رفاقتی ندارید. چیزی خارج از دایرهی روزمرهی تکرارشونده نیست. فضایی از آن خود، گپ و گفتی از آن خود و خارج از جاری روزمره درکار نیست. |
Comments:
Post a Comment
|