Desire knows no bounds |
Thursday, April 20, 2017
روایات نامعکوس - ۱۰
آقای هوم داخل یک باجهی شیشهای زندگی میکند. باجهای که درِ ورودی ندارد. از همه طرف پِرِس شده است. آقای هوم در این باجه زندگی میکند. در این باجه میخوابد. در این باجه بیدار میشود. در این باجه میرود سر کار. در این باجه میآید خانه، مینشیند پای لپتاپ، مینشیند پای فوتبال، پای والیبال، پای بسکتبال، و الخ. آقای هوم غذایش را در این باجه میخورد. چای و شراب و کنیاکش را در این باجه مینوشد. در همین باجه میرود سفر. مینشیند توی هواپیما. مینشیند توی کافه. دراز میکشد روی تخت هتل. میرود توالت. نوتهایش را در همین باجه مینویسد. کتابش را هم در همین باجه میخواند. شیشههای این باجه نازک است، بسیار نازک. و نرم و قابل انعطاف است، بسیار نرم و قابل انعطاف. آنقدر که گاهی فکر میکنی از جنس نایلونهای روکش غذاست و با انگشت سوراخ میشود. که فکر میکنی میشود روکش را با انگشت سوراخ کنی بروی تو. باجهی شیشهایِ آقای هوم اما از همه طرف پِرِس شده است. از همه طرف. و برخلاف ظاهرش به سادگی با انگشت سوراخ نمیشود. اصلا به سادگی با انگشت سوراخ نمیشود. و جنسش یکجوریست که نمیشود بروی تو. اصلا نمیشود بروی تو. فقط گاهی، به ندرت گاهی، آقای هوم از درزی که معلوم نیست کجای باجه است میخزد بیرون، برای مدت کوتاهی. و تو فکر میکنی آخر آمد بیرون، بالاخره. چند ساعت بعد اما، بیدار که میشوی، چشم که باز میکنی، میبینی آقای هوم باز توی باجهی شیشهایست. یکجوری که انگار هرگز آن بیرون نبوده. آدم با آقای هوم همیشه تنهاست، از آنجور تنهاها که خیال میکند تنها نیست؛ اما تنهاست. |
Comments:
Post a Comment
|