Desire knows no bounds |
Monday, May 15, 2017
تو این هفته، هر روز از ۹ صبح تا ۹ شب که میرفتم سر کار، در واقع از در خونه که پامو میذاشتم بیرون، با مردم حرف میزدم، بابت انتخابات. این برای منی که واحد حرف زدنم با مردم غریبه فوقش ۱۰۰ کلمه در روز باشه، رکورد جهانی محسوب میشد. شبا اما، خسته و ناامید برمیگشتم. از پشت مونیتور که پا میشی، پات رو که از شبکههای اجتماعی میذاری بیرون، مردم رو میبینی که بیخیال و ناآگاه و منفعل، دارن زندگیشونو میکنن، نه امیدی دارن به تغییر، نه انگیزهای دارن برای تلاش، و نه حتا آگاهی به این که کی به کیه و چی به چیه. بیاغراق ۹۸درصد از جامعهی آدمای معمولیای رو که تو این یه هفته دیدم دچار فرهنگ مسلطِ «ای آقا» و «داییجان ناپلئونیسم» و «اینا همه بازی خودشونه»ن. مردم بیدغدغه و بیتفاوت و ناآگاهن، و رخوت و بیخیالی و غر زدنِ صِرف و انفعال، پررنگترین پارامترهاییه که دیدم دور و برم. از شمال شهر گرفته تا غرب تا مرکز. که تازه اینا خوباشونن. هیچوقت عاشورای ۸۸ رو یادم نمیره. به زعمِ ما، همهجا میدون جنگ بود، اما دو تا خیابون بالاتر یا پایینتر که میرفتی، زندگی به روال همیشه ادامه داشت و کسی حتا دغدغهش این نبود که دو تا میدون بالاتر چه خبره.
|
باورم نمیشه که انگیزه اون همه آدم، بیشتر از نقش جهان و خیابانهای اطراف فقط کنجکاوی بوده باشه!