Desire knows no bounds |
Sunday, June 11, 2017 کمی از جشنواره کن گزارش بدهیم. نه ما اهل کن نیستیم وآنجا هم حضور نداریم و از آن و این ادا و اطوارها دوری میجوییم. به قول ژان لوک گدار که سه سال پیش برای فیلمش خداحافظ زبان، میخواستند جایزهاش دهند و دعوتش کرده بودند نامهای به رئیس جشنواره و رفیق قدیمی نوشت که : من آنجایی نیستم که شما هنوز، فکر میکنید که هنوز هستم. چیدمان این جمله گدار نادرستی نگارش من نیست. دقیقا کلام اوست. پارسال بعد از درگذشت کیارستمی، لیلی تلفن کرد و گفت: گذاشتم بعد از گریهها و زاریها تلفن کنم. به او گفتم گدار هنوز زنده است. گدار از مقدسات من است. قبلا هم گفتهام مثل این است که در مقابل زیبایی نشسته باشم. زیبایی هم نیست به قول مولوی چیز دیگر است. من که مدتی ست دچار دردهای مفصلی هستم و گاهی شمال که بودم می رفتم نزد آقای گی و بیست و پنج یورو میدادم- اقای گی دیپلم و مدرک و سند وقباله و اینها نداشت. جسم همان تن را میشناخت. می گفت اول با تن حیوانات، اسب شروع کرده. اینکه بشر بتواند باعث آرامش حیوان بشود خیلی خوب است. سین که بچه بود در آن خانه بزرگ، گربه داشت. من با دست بردن در طبیعت مخالف بودم و گربه آزاد بود و ما هم در آبادی زندگی میکردیم. گربه شبها میرفت بیرون. میگویند زمانی که گربه هوس بیرون رفتن میکند دو بار در بیست و چهار ساعت است. یک بار زمان نماز صبح است و یک بار زمان نماز مغرب. تقریبا. میگویند که این دو زمان، ساعت شکار اجدادش بوده است. خدایا ما چرا از وقت اینقدر جدا شدیم؟ کیارستمی خدایش بیامرزد گفته بود: صبح به موقع سر زد، خروس به موقع خواند و من بیموقع خوابیدم. گربه سین نامش نوگا بود که همان نوقا است و همان گز است. جنوب فرانسه نوقایش نوگاست. باسفیده تخممرغ و عسل و گاهی پسته و گاهی بادام. یک بار نوگا رفته بود بیرون و دیر کرده بود. گاهی پیش میآمد. اوائل خیلی ناراحت میشدیم. سین بیتابی میکرد. حتی خانم ف ما را به نذر کردن فرامیخواند. خانم ف یک خویش اهل صرع داشتند به نام محمد که همیشه به او نذر میکردند. آقای محمد در حسابش مقداری یورو همیشه ذخیره داشت. و تمام اطرافیان خانم ف به ایشان مقروض بودند. نوگا یک بار دو شب نیامد. گاهی زخمی و خونین میآمد. یک بار هم آمد اما با حالی خراب. صدایش در نمیآمد. یا میآمد اما دلخراش. دلش میخواست چیزی را تف کند اما نمیتوانست و دل و رودهاش بالا میآمد. چوبی در گلویش گرفتار شده بود. سین نوگا را به دامپزشکی آبادی برد. دام پزشک نوگا را شب تا صبح نگاه داشت و بیهوشش کرد و چوب را از گلویش خارج کرد و سین ۱۲۵ یورو از جیب خودش خرج بیمارستان نوگا کرد. به سین گفته بودیم که خرج نوگا با خودش است. یک روز هم در ماه سپتامبری رفت و نیامد. همان روزهایی بود که من زیاد از خانه میرفتم. سین ماهها غصه خورد و بر وب در سایتهای حیوانات مادر مرده و گمشده و پیدا شده به دنبال نوگا گشت. مثل مادرم که به دنبال پسر گمشدهاش که در زندان شاه یافتش. آن وقتها وب و سایت و اینها نبود و مادرم به روشهای دیگری دنبال برادر گمشدهام میگشت. گاهی صدای فغان سین بلند میشد. گاهی گمان میکرد که گربهای پیدا شده نوگاست. من میگفتم بزرگ میشود. الان هم همین را میگویم: همینها بزرگت میکند. آقای گی بیست و پنج یورو می گرفت و به قول خودش ایجاد فاصله میکرد. میگویند داوینچی شبها و روزها جسم و جسد تشریح میکرد. از پوست آغاز میکرد. میخواست بداند کجا چیزی از چیزی جدا میشود. فاصله کجاست. اگر فاصله هست چه چیزی باعث وصل است. دردها از روی هم افتادن مهرهها یا مفصلها و غیره ناشی میشود. کش و واکش گربه وقتی با گردهاش طاق میسازد ایجاد فاصله کردن است. پزشک میگوید هر روزاز چیزی آویزان شوید تا ایجاد فاصله کنید. اجداد ما لابد از درخت آویزان میشدند. آقای گی به من میگفت وقتی دراز کشیدهای پاهایت را به دیوار فشار بده مثل اینکه بخواهی دیوار را پس برانی. دوران قبل از زایمان به زائو نفس کشیدن را میآموختند که باعث ایجاد فاصله میشود. ایجاد فاصله همان گشایش است. میگفتند کمرتان را به دیوار بچسبانید و بادکنکی به دستمان میدادند تا بادش کنیم. ماما معتقد بود که زانوانمان را خم کرده و پاهایمان را در زمین فرو ببریم. بعد از مدتی ما خیال می کردیم پاهامان واقعا در زمین فرو میرود و احساس ریشه دوانیدن میکردیم. خدایا ما کی از ریشه کنده شدیم؟ تماشای گدار برای من ایجاد فاصله است. ناگهان احساس میکنم که درد آرام گرفته و نسیمی میان سلولهایم میوزد. گدار روح اروپا هم هست. اروپایی که من به آن آلودهام. شما هم لابد. بالاخره هرکسی رمانی، داستانی روسی خوانده است و موزارت شنیده است و با فلسفه یونان و آلمان و ادبیات یکی از این خاکنشینهای اروپایی، مثلا بالزاک آشنایی به هم رسانده است. در یکی از فیلمهای گدارکسی میآید و میگوید: آنجا غرب است. گدار فاصله غرب را با شرق نشان میدهد. عدهای گمان میکنند غرب امریکاست. یا امریکا و اروپا یکیست. گدار فاصله گذاری میکند. اروپای گدار به اتحادیه اروپا ربطی ندارد. زمانی داستایوفسکی سوار قطار میشد و از این سوی اروپا به آن سویش میرفت. حالا اروپا تمایل به امریکا دارد و روسیه را از خود میراند. در جشنواره امسال کن یکی آمده و خواسته از گدار تقدسزدایی بکند. نتوانسته. بت نیست که بشکند. Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|