Desire knows no bounds |
Tuesday, June 6, 2017
پارادوکسی که این چند روز ذهنمو به خودش مشغول کرده بود:
باید به قوانین پایبند باشم و رفتارمو بر اساس اون تنظیم کنم، یا به غریزهم؟ پاردوکس بعدی: کدوم قوانین؟ کدوم اصول، هانی؟ آر وی استیل تاکینگ اباوت سکس؟ دستاورد اخیرْ این که کشف کردم هنوزم هرازگاهی گول میخورم و تو دام قانون و عرف و اخلاق و مردمچیمیگن میفتم. تو بی آنست؟ قانون و اخلاق راه خطرناکیه برای من، چون تقریبا به هیچی اعتقاد خاصی ندارم. بنابراین اگه بخوام بر اساس اعتقاداتم رفتار کنم همهچی به نظرم مباحه. این چند روز خیلی فکر کردم. اما نه تنها نمیتونستم تشخیص بدم کدوم کار درسته یا غلط، که حتا به درستی یا غلطیِ تشخیصم هم اعتمادی نداشتم. اگه همین اتفاقها پنج ماه پیش افتاده بود، موضعم صریح و قاطع معلوم بود. هماکنون اما متوجه شدهم که با تغییر شرایطم، مواضع تند و جزمی قبلیم نه تنها تحتالشعاع قرار گرفته که در پارهای از موارد تغییر هم کرده حتا. لذا ارجاع به عقل و منطق و دودوتا چارتای اخلاقیات فایدهای نداشت. ازینرو تصمیم گرفتم گیر ندم به موقعیت، زمان بدم به خودم و ببینم چی پیش میاد. درستترین کاری که میتونستم بکنم هم همین بود. در زمانهای که همهچیز نسبیه و در زمانهای که من نسبت به اون نسبیت، نسبیترم حتا، پرداختن به اصول و قواعد بیهودهترین کاری بود که میتونستم انجام بدم. موضوع رو که از سر-فصل آبسشنهای ذهنیم گذاشتم کنار، کمی که فاصله گرفتم، خودبهخود گفتوگوهای ذهنیم ساکت شد. مغزم آروم شد. و عبور کردم از مرحلهای که گیر کرده بودم توش. من آدم غریزهم. اصولا بهتره بیش از تعقل، توکل کنم. یکی از همین روزا، حوالی عصر، غریزهم اومد نشست رو مبل، پاهاشو انداخت رو هم، صاف تو چشام نگاه کرد گفت هانی، بیا دست ازین ادا اطوارا برداریم روراست باشیم. خب؟ گفتم خب. گفت لذا به نظرم مهم نیست عقل و منطق و اخلاق چی حکم میکنه. مهمه؟ گفتم نه. گفت ایول. دمت گرم. پس مهم چیه؟ مهم اینه که تو الان با داشتههات خوشحالی و از نداشتنِ نداشتههات نه تنها ناراحت نیستی، که ته دلت یه آخیشی هم داری میگی حتا. غیر از اینه؟ گفتم نه. گفتم ضایع نیست آخه؟ گفت نه الاغ، ضایع کجا بود؟ درستش همین اصن. ملت کلی میزنن تو سر خودشون و شرینکشون که بتونن برسن به این استیجی که الان تو هستی. گفت تو الان درست جایی هستی که همیشه دلت میخواسته. قدری ازین، یه کم ازون، یه کم همینی که هست، کمی دور هم. ته دل؟ خوشحال. غیر از اینه؟ گفتم نه. همینه. گفت پس چرا نشستی فکر میکنی باید اعلام موضع کنی چون دتس وات پیپل دو؟ چرا فقط صرفا چون گزارهی پ اتفاق افتاده، بای دیفالت احساس میکنی باید گزارهی کیو رو اجرا کنی؟ بیخیال بابا. خودت باش. خودت باش و به غریزهت اعتماد کن. تا جایی که حال میکنی بمون. هر وقت حال نکردی برو. دتس ایت. راه درست همینه. اگه غیر ازین بود ساز و کار مغزت، میرفتی مهندس میشدی عوض هنر. گفتم همین؟ گفت همین. بهخدا که فقط همین. سپس از جا برخاست، کیفشو برداشت، از در خونه رفت بیرون درم پشت سرش بست. تق. |
Comments:
Post a Comment
|