Desire knows no bounds |
Sunday, July 9, 2017
موفق شدم از فرط فشار کاری و استرسهای محیطی و محاطی خودم رو به جهان افقی و لااقل سه روز استراحت مطلق برگردونم دوباره. بعد از دو هفته مدام خونه نبودن، دخترک طی یک اقدام اکسپرسیو، برام پنکیک درست کرد با یه بشقاب میوه آورد تو تخت. چند دیقه از آپلود کردن عکسش تو اینستا نگذشته بود که مامانم زنگ زد بهم اطلاع داد آقای پدر داره میاد ویزیتم کنه. آقای پدر مهندس برقه. منتها برای دل خودش طب مدرن و سپس سنتی و هماکنون تغذیه خونده و یه جورایی یه ابوعلیسینای تحت ویندوزه. هیچی دیگه، خیره شده بودم به سقف که بابا اومد، با یه تعداد روغن موغن و بساط بادکش و حجامت و الخ.
الان؟ تنم بوی عطاری و معابد هند میده و یه ماساژ اسپا-طور از بابا گرفتهم که البته کمی تا قسمتی اکوارد بود راستش، و؟ و زیر تخت و روی دیوار تعدادی زالو دارن در مسیر باد کولر تردد میکنن. |
Comments:
Post a Comment
|