Desire knows no bounds |
Saturday, August 19, 2017
امروز بالاخره دست از ترس و نگرانی برداشتم و نشستم تو دفتر سیاهه نوشتمش. با تمام دیتیلی که الردی وجود داره و تمام دیتیلی که تو ذهنم متصورم براش. خیلی کار کردیم تا حالا براش و خیلی کار مونده هنوز. هزار سفر رفتم به خاطرش و هنوز هزار تا سفر دیگه باید برم. هزار تا فکر تو سرمه و همهش متر دستمه و همهش دارم کار میبینم و مطلب میخونم و متریال و بافت و تکستچر انتخاب میکنم و ایمیل رد و بدل میکنم. عاشق این پروژهم اما و همین به تمام دردسراش میارزه. پریشب که تصادفی سرخپوست رو دیدم رو هم آوردم توش. سرخپوست قرار شد از سفر که برگشت بیاد پیشم. لذا تو چشمانداز پروژه سرخپوست و اوژن رو هم لحاظ کردم به لحاظ چوب و آهن و سفال. پارچه و چوب و آهن و سفال و نور طبیعی و پالت رنگیِ بیرنگ. بوی کاج و اون دو تا بوی عجیب ژاپنی و موسیقی هم شیلر و آرکایو و نیکلاس جار. دقیقا در امتداد شو-رومِ بالای گالری. فاز سهی پروژه رو هم نوشتم حتا. فاز سه رو تصمیم گرفتم تو هتل برگزار کنم و آدماشو هم انتخاب کردم تو مغزم. یکی از جذابترین و یونیکترین شوهای تهران خواهد بود.
آرزوی جدید. |
Comments:
Post a Comment
|