Desire knows no bounds |
Monday, September 11, 2017 حضور او در این خانه _ حضورش در لحظه آنی و ردپاهای حضورش در لحظههایی که نیست، از کرم ترک پاشنه پا گرفته تا حولهای که هر روز صبح میاندازد روی طناب بالکن، از بوی عطرش تا تهسیگارهایش، همه و همه برای من مثل نقطهای هستند که باعث میشود تعادلم بیشتر از این به هم نخورد. در فرو رفتنهای مدام در دالانهای خود، اینها را میبینم و یکهو زندگی باز میگردد، او زندگی است، سرخ و سرشار، من اما گاه از زندگی جا میمانم، خسته میشوم، لجم میگیرد، زورم میآید، یا شاید غول سیاه افسردگی رختش را پهن میکند رویم، به هر دلیلی، در چنین لحظههایی است که دیگر نمیتوانم زندگی کنم، زندگی از لای انگشتهایم سر میخورد، میافتم یک گوشه و هیچ خونی هم ازم نمیرود که مشخص باشد آسیب جدی است یا نه، خنجر خوردهام یا پایم گیر کرده لای در یا چه و چه. اینطور چیزها آن بیرون نیستند، اینجا هستند (به مغزش اشاره میکند). او نقطه ثقل من است. حالا مساله این است که هر آدمی در بودن و زیستن در دنیا، سرگردان میشود، در خود فرو میرود و غیره و غیره. او هم طبعا این لحظهها را دارد. اما نکته اصلی ماجرا شاید همین باشد: حضور یک آدم و ردپاهای حضورش، فارغ و مستقل از خود او، در ذهن عاشق جای دارند. اینجا است که دوست داشتن (شاید هم عشق، نمیدانم) مدال سوبژکتیوترین احساس آدمی را از آن خود میکند، بیبروبرگرد. Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|