Desire knows no bounds |
Tuesday, September 19, 2017
تو شهرای اروپای شرقی عاشق ورشوام. نمیدونم چرا اینهمه به دلم نشسته. از پراگ و رم و پاریس بیشتر حتا. هیچوقت در مخیلهم نمیگنجید «ورشو» بشه شهر مورد علاقهم. هیچوقت فکر نمیکردم با ورشو محشور بشم اصولا. این شهر هیچ جایی تو زندگی من و رویاهام نداشت. الان داره اما. یه جای مهم و نمادین. بیشتر از مهم، نمادین. و هر بار که میرم هم هنوز دوسش دارم. دلمو نمیزنه. تکراری و یکنواخت نمیشه. ورشو برام یه ترنینگ پوینته. اولین باری که پامو گذاشتم تو فرودگاهش رو هنوز به وضوح و با جزئیات یادمه. اون هتل کوزی و خوشگل تو اولد تاون، اون بارونِ سرِ شب، اون راهروهای عجیب آشویتسطور. یکی از دفعاتی که رفتم ورشو همهش های بودیم. یکی از عجیبترین تجربههام از سکس و علف رو اونجا داشتهم. هنوز هم هربار که میرم شهر به طرز غریبی منو جذب میکنه. گالریها و آرتوورکهاش با اینکه سلیقهی من نیست اما کشش عجیبی دارن برام. اون حیاط پشتی گالری مورد علاقهم، اون پارچهفروشی ته خیابونش، عرق محلی سیبزمینی و اون بوی ترشای که ته همهی رستوراناشون حس میشه، همهشون یهجورایی ویژه و بهیادموندنیان برام. مث زندگی این روزام. مث همین زندگیای که الان دارم تجربه میکنم و هیچوقت فکرشو هم نمیکردم و در مخیلهم نمیگنجید هم.
|
Comments:
Post a Comment
|