Desire knows no bounds |
Friday, October 27, 2017
سه هفتهست که لیترالی فولتایم گالریام، به ندرت پامو گذاشتهم بیرون و فرصت سر خاروندن نداشتهم. امشب با ناخنهای بیلاک و بیمانیکور رفتم مهمونی، با این توجیه که تو اون تاریکی و شلوغی کی به دستای من توجه میکنه حالا، که در بدو ورودْ دوست قشنگ و هارشم با صدای بلند سلام کرد و سپس افزود «از سر کار تو مزرعهی تارا اومدی یه راست اینجا؟».
|
Comments:
Post a Comment
|