Desire knows no bounds |
Saturday, October 21, 2017
دیروز اینجوری بود که یکی از دوستام هفت صبح اومد کمکم و یکیشون سهی بعد از ظهر و اون یکی ده شب. هر کدومشون از ته دل وایستادن تا پاسی از شب کار کردن و تنهام نذاشتن که شب اول بهم سخت نگذره. یادم رفته بود معرفتهای واقعیِ بیغل و غش و بیچشمداشت رو.
|
Comments:
Post a Comment
|