Desire knows no bounds |
Monday, November 27, 2017
هزار سال از عمر وبلاگم میگذره و در سال هزار و یکم همچنان برای ملت باید توضیح بدم که نوشتههای این وبلاگ لزوماً زندگی من نیست. لزوماً خوندنشون لازم نیست. لزوماً واقعی نیست. لزوماً فیک نیست. مثلاً؟ مثلاً من ممکنه بنویسم شمالم الان، اما تو بیمارستان بهمن بستری باشم. یا تو هالشتات باشم، ولی نوشتهم علیالظاهر از قعر چاه افسردگی پست شده باشه.
و بایدتر هر بار توضیح بدم نوشتههای این وبلاگ رو فقط من نمینویسم. سه زنِ مختلف مینویسن. اما؟ اما همه بریکآپهاشونو با من میکنن به خاطر نوشتههام:| |
وبلاگها و آدمهای اون دهه بخشی از نوجوونی و جوونی منو تشکیل میدن. آدمهای ندیده ی دوست داشتنی پرخاطره
شاعر! تو را زین خیل بی دردان ، کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت
کنج خرابت را بسی تـَـسخـَـر زدند اما
گنج تو را، ای خانه ی ویران کسی نشناخت
جسم تو را، تشریح کردند از برای هم
اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت
آری تو را، ای گریه ی پوشیده در خنده !
و آرامش آبستن توفان! کسی نشناخت
زین عشق ورزان نسیم و گلشنت ، نشگفت
کای گردباد بی سر و سامان! کسی نشناخت
وز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز
ای خود تو هم یزدان و هم شیطان، کسی نشناخت
...
هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
امّا تو را ، ای عاشق انسان ! کسی نشناخت
حسین منزوی
ممنون این توضیحات را دادید. واقعا معما شده بود این موضوع برای ما که از هزار سال پیش این وبلاگ را من خونین :) . پیشنهاد می کنم هر فصل یکبار این توضیحات برای خوانندگان جدید تکرار شود.
ممنون
هر سه موفق باشید