Desire knows no bounds |
Monday, November 20, 2017
جانِ منْ استْ او
وقتی میگم جان من است او، لیترالی منظورمه. به عبارتی اینکه تا الان هنوز جانْ دارم و دارم زندگی میکنم به خاطر مامان بودنمه. بیاغراق. تا حالا هزار بار از خودم پرسیدهم چهجوری میشه یه آدمی افسرده باشه و به بنبست رسیده باشه و دلش بخواد خودشو بکشه و بچه نداشته باشه و، اما خودشو نکشه؟ به عبارتی آدمایی که بچه ندارن، چهجوری خودکشی نمیکنن وقتی میرسن ته خط؟ چی اینجوری سفت و سخت میتونه نگهشون داره، که بچه، آدمو؟ «مامان، قبل از من نمیریا.» بارها وقتی از ته دل به مرگ و خودکشی فکر کردهم، صاف چشمای دخترک و این جملهش اومده تو مغزم. به این فکر کردهم که چهقد زندگی براشون سخت میشه با تصور صحنهی مرگ من. چه روزا و شبای تلخی رو خواهند داشت. چه یه حامی بزرگ و مهم رو تو زندگی از دست میدن. چه آپشن تکیهکردن به من رو ازشون میگیرم. و هر بار اینقدر از تصورشون بعد از مرگم غصهدار شدهم که عجالتا خودکشی رو بیخیال شدهم و پاشدهم مشکله رو یا مریضیه رو حل کنم، هندل کنم، به خاطر اینکه من مامانشونم. به خاطر اینکه من یه مامانم. و حتا گاهی فکر میکنم اگه بابا بودم باز کارم سادهتر بود. زرافه پیغام داده تو استوری اینستام که «بخور اون قهوه رو مادر من، سرد شد». نمیتونم نَمیرم براش وقتی اون روز پا شد اومد خونهی من، تمام بدنش داشت میلرزید، چون اولین شکست عشقیش رو تجربه کرده بود و به زعم خودش داغون بود و وسط اتوبان پیاده شده بود راه افتاده بود تمام مسیرو پیاده اومده بود خونهی من، که بشینه سیر تا پیازو تعریف کنه، که من در جوابش بهش بگم اینجوری که تو فکر میکنی نبوده، که خیالش از عشقش راحت بشه، که بشینیم ناناستاپ سیگار بکشیم با هم، که براش یه شات بریزم که بزن یه خرده آروم شی، که آخر شب که میخواد بره بیاد بغلم کنه بزنه پشتم که «دمت گرم، بهترین و آدمحسابیترین مامان دنیایی. هیچ کاری نمیتونستم بکنم تا بیام پیشت باهات حرف بزنم خیالمو راحت کنی. حالا میرم پی زندگیم. دمت گرم.» شت. من مهمترین پناه این دو تا جوجهم. باورم نمیشه خودم. شت۳. دخترک نشسته رو کانتر. نیشش تا بناگوش بازه و داره از چشماش ستاره میزنه بیرون. بعد از چند ماه بریکآپ، از یه پسره خوشش اومده و ماههای اول معاشرتشونه و داره برام تعریف میکنه که فلانی چی کار کرد و چی گفت و نیشش مدام بازتر میشه و خروار خروار ستاره از چشماش میزنه بیرون. فک میکنم الاناست که بزنم زیر گریه. الاناست که از فرط تصور غصهای که بعد از بریکآپ با این یکی خواهد خورد ترک بخورم. دختره داره قلبش از سینهش میزنه بیرون و قراره آخر هفته اکیپی برن شمال با پسره و آیدی اینستاگرام پسره رو میفرسته برم عکساشو ببینم و من همونجوری که دارم پستای پسره رو میام پایین و پینگلیش نوشتنها و هکسرهها و دخترای رنگوارنگ دورشو اسکرول میکنم احساس میکنم الاناست که قلبم از سینهم بزنه بیرون بسکه حاضر نیستم دوباره هرتشدنش رو ببینم. یادمه چند سال پیشا تو یکی از روزایی که خیلی حالم بد بود از فرط اضطراب، واقعا از ته دل خواسته بودم کاش بشه بچههامو بخورم که پروتکتشون کنم از اتفاقای بیرون. چهجوری آدمایی که بچه ندارن، به ته خط که میرسن خودشونو نمیکشن؟ |
Comments:
به زعم نا امیدی به مرگ هم امید نمی بندیم
کاش به جای استفاده از کلمات انگلیسی در متن فارسی، معادل فارسی رو می نوشتی که وقفه احساسی در متن برای مخاطب ایجاد نشه. محافظت بهتر از پروتکت نیست؟ جدایی بهتر از بریک آپ؟ یا هرت شدن؟
Post a Comment
|