Desire knows no bounds |
Wednesday, February 28, 2018
این آخریها شارژم زود به زود تمام میشود. یک بخشیش لابد مال فشار کار جدید است و بخش دیگرش مال روال شلوغی همیشگی آخر سال، بخش مهمتر از همهی اینها اما بیقراریست، بیقراریِ مزمنای که چند ماه اخیر دچارش شدهام و هنوز درمان نشده درست و حسابی.
از میان شارژرهای مختلف زندگیم، از شارژر موبایل گرفته تا شارژر پاور بانک تا شارژر مکبوک که آهنرباطور سوکت شارژر را میمکد درون خودش تا شارژر اپل واچ، مرد شارژر اپل واچ است برای من. عین یک بشقاب جادویی، بیسوکت و بیحرف و حدیث نزدیکش که میشوی میچسبی بهش و شارژت میکند. شارژ هم نه، «تأمین»ت میکند. آن فرم کمانحنای بشقابی شارژر، آن سطح مقطع گشادهدست و آن آهنربای ملایمی که هم هست و هم نیست، و آنجوری که پشت صفحهی ساعت را در برمیگیرد، یکجورهایی مرا یاد تسلی دادن آدمهای غمدیده میاندازد. آدمهای غمدار، آنجوری که یک آشنا، پدر یا مادر، بزرگتری مرهم رازی کسی، آنجوری که آدمهای غمدار را در آغوش میکشندشان، بزرگمنشانه طور، یک دستشان را حلقه میکنند دورت و با دست دیگرشان پسِ کلهات را فشار میدهند روی گونه یا شانهشان، درست همانجور، شارژر اپل واچ هم همانجوری ساعت را شارژ میکند به زعم من. شارژ هم که نه، تأمین میکند. در پناه میگیرد و امنت میکند. یکجوری که خیال میکنی اینجا که هستی همهچیز درست میشود و از قضا بر خلاف همیشه، نجاتدهندهای در کار است. مرد، شارژر اپل واچ این روزهای من است. |
Comments:
Post a Comment
|