Desire knows no bounds |
Monday, August 20, 2018
دوست قشنگم فنجون قهوهی صبحمو آورد تو تخت نشست کنارم که بخورم. یه نگاهی به روبرو کرد گفت کیف لوازم آرایشت کو؟ شب قبل، فک کرده بودم چه میزتوالت خونهشو با وسایلم اشغال کردهم، لذا کیف لوازم آرایشمو برداشته بودم گذاشته بودم تو کمد. گفتم دیدم شلوغ شده اینجا، گذاشتمش تو کمد. پاشد کیفه رو برداشت آورد گذاشت رو میز توالت، سر جاش. گفت دوست ندارم جای نشونههای بودنت تو این خونه عوض شه.
|
Comments:
Post a Comment
|