Desire knows no bounds |
Friday, November 30, 2018
چه اتفاقی افتاد؟ چه بر سر آن ظرفیت و توانایی اتصال به کتابها و ادراک قابلیتهاشان آمد؟ برای جواب دادن به این سؤال، باید در گذشتهام دنبال تأثیری که کتابها بر من میگذاشتند بگردم و وقتی یادم میآید که با چه اشتیاقی سراغ هر چه که میشد خواند میرفتم و چطور یک بار کتاب غریبی مثل نایتوودِ جونا بارنز، مرا به سوت زدن از سر حیرت و شگفتی واداشت، به نظرم میآید که یکی از لوازم زندگی ادبی، حداقلی از اتصال و وابستگی رمانتیک به خود زندگیست. ولی زندگی این روزها زیاد رمانتیک نیست. مطمئن نیستم هیچوقت بوده باشد اما لااقل در گذشته و پیش از آن که رسانهها با کمارزش کردنِ مفهومِ خلوتِ شخصی، ذاتِ زندگی را دگرگون کنند، نیروی خیال نویسنده و پاسخِ خیال خواننده را حسی از امکانپذیریِ واقعی، شکل میداد و میپروراند. از آنجا که جهانِ بیرون، فاصلهی بیشتری با فرد عادی داشت، به خانه آوردنش نیازمند پرشِ بلندِ خیال بود و وقتی خیال از میان کاغذ و حروف چاپی میگذشت، آدم تکانهی هنر را احساس میکرد؛ همان نیرویی که میتوانست شکل زندگی را تغییر دهد.
حالا این انتظارات ما هستند که تغییر شکل دادهاند. آنچه قبلاً وقیح یا کفرآمیز تلقی میشد (بنابراین چون به خاطر کفرآمیز بودن از گقتمان و تجربهی روزمره بیرون رانده میشد، تقدس هم پیدا میکرد) حالا مصرانه علنی میشود؛ ما خیلی طبیعی و بدیهی انتظار داریم چیزهایی را که قبلاً در تنهایی میخواندیم، در جمع تماشا کنیم. کارهایی که در خلوت میکنیم انگار صرفاً مقدمه و پیشدرآمدیست بر آنچه در جمع، پرده از آن برمیافتد. آنا کارنینای امروز، خودش را جلوی قطار نمیاندازد بلکه همراه ورونسکی، قصهی غمبارش را پیش دکتر فیل یا مجری دیگری در یک برنامهی تلویزیونی میبرد و بعد از اینکه هیتکلیف و کتی تکلیف اختلاف نظرهایشان را در مجلات زرد معلوم کردند، آشتی میکنند و به طرف نزدیکترین کلوپ مرکز شهر راه میافتند. فقط روزهایی که مینویسم --- آرتور کریستال Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|