Desire knows no bounds |
Saturday, May 25, 2019
یه سفر چند روزه رفتیم گیلان. رفتیم یکی ازین اکو-هتلهای کوچیک و ترتمیزی که نه اینترنت داشت، نه موبایل آنتن میداد، همه با یه لا پیرهن و شلوارک میچرخیدن، روسری و مانتو هنوز اختراع نشده بود، لپتاپ و موبایل هم، دوربین چرا، نه از آدمیزاد خبری بود، نه از هیاهو و سر و صدا، خیلی دِهطور و ته دنیا و خلوت و ازون مدل جاهایی که من دوست دارم. اگه استخر و درای مارتینی هم داشت که دیگه پرفکت بود، ولی پولانسکی خاطرنشان کرد همینجوریاست که لیست زیادهخواهیهای آدمی را انتهایی نیست، فلذا من به چشمانداز سبز-آبی و ننوی قرمز جلوی اتاقمون و هوای خنک و تمیز و سکوت مطلق و کتاب و کباب و شراب و پیادهروی و جنگل و رودخونه و آتیش و ورق و فیلم رضایت دادم و استراحت مطلق کردم.
حالا شبها اکثراً موبایل رو یکی دو ساعت قبل از خواب میذارم کنار. این شبا یه اپیزود ایلینیست میبینم. بعد یکی دو فصل از کتاب خویشاوندیهای اجباری میخونم و میخوابم. اینجوری گفتوگوهای مغزیم کمتر میشه. خوابم عمیقتر میشه، و صبحها راحت و سبک بیدار میشم.
|
Comments:
Post a Comment
|