Desire knows no bounds |
Wednesday, May 8, 2019
امروز توی یکی از قرارهای کاری، حرف یکی از آدمهای مشترکی شد که هر دو نفر داریم باهاش کار میکنیم. هر دو توجهمون جلب شده بود به اتفاق کوچیک به ظاهر بیاهمیتی که صبح افتاده بود، ولی تو جلسه متوجه شدیم از قضا اون اتفاق، اتفاق سادهای نبوده، و اون آدم، آدم قابل اعتمادی نیست، متوجه شدیم راجع به بخشهایی از کار که طی قراری ناگفته باید بین اعضای تیم کاری باقی بمونه پیش دیگران حرف زده، فلذا تصمیم گرفتیم از سیستم حذفش کنیم. اون آدم مشترک، آدم کلیدی ما نبود، اما عملاً با دهنلقی و رفتار غیر حرفهای و در نتیجهْ حذفشدنش از سیستم کاری ما دو نفر، از کار بیکار شد.
از حالا به بعد هم تا شعاع چند کیلومتری و تا مدتها، هر کی بخواد با این آدم کار کنه اگر به من زنگ بزنه سراغش رو از من بگیره، که غالب آدمها این کارو میکنن، خواهم گفت به نظر من آدم قابل اعتمادی نیست، بنابراین لااقل تو زمینهای که داشت کار میکرد دیگه تو اون منطقه به این سادگیها نمیتونه کار پیدا کنه. امروز عصر با یکی از دوستان گالریدارم قرار داشتم. بین حرفهامون آمار کسی رو پرسید که سالها قبل با من کار کرده بود. اینجا هم باز ماجرای اعتماد بود ومن شگفتزده موندم که این آدم از کجا یادشه من چندسال پیش با فلانی کار کردهم. دوباره عیناً همون اتفاق بالا تکرار شد. این بار تو یه بیزینس کاملاً متفاوت، تو یه اشل مالی کاملاً متفاوت، عیناً همون ملاکها و همون رفتار و همون تصمیم. جالبه تو این دو مدل شغلی که دارم کار میکنم، ساختار هر دو، علیرغم ظاهر شیک و مدرنشون، به شدت سنتی و بدویه. هر دو اصول بسیار ساده، ناییو و جزمی دارن، آدمهای اصولگرا، پولدار، سرسخت، بی چون و چرا، رک، بیرحم، کسانی که بارها و بارها با هم دعوا میکنن اما در مقابل دشمن مشترک در لحظه با هم متحد میشن، گوشت هم رو میخورن اما استخون هم رو دور نمیندازن، هزار جور شیوهی بیزینس و دوز و کلک بلدن اما اصول بین خودشون رو زیر پا نمیذارن. و؟ تو هر دوی این مدلها، نسبت به اوتسایدر و زیردست، بیرحمان، زیردستای که دروغگو و دزد و نمکنشناس باشه. مهمترین معیار این آدمها امینبودنه. فارغ از هر معیار دیگهای، در وهلهی اول با کسی کار میکنن که امین باشه، امین حریمت. حالا میخواد این حریم، مال و اموال باشه، میخواد اطلاعات شخصیت باشه، اطلاعات کاریت باشه، هر چی. این امینبودن لزوماً رو کاغذ و نوشته و قرارداد هم نمیاد، یه کامِنسنسه، یه قرارداد نانوشته، یه شعور نهادینهست، که یا کسی داره، یا نداره. برای خود من اینجوریه که وقتی کسی یه بار این قرارداد نانوشته رو نقض کنه، عملاً مهمترین خط قرمز منو نقض کرده و امکان نداره بهش شانس دوباره بدم. ممکنه در لحظه هیچ واکنشی نشون ندم. ممکنه شامل مروز زمان شه و معلوم نشه دارم به چی واکنش نشون میدم، اما کافیه بفهمم کسی که باهاش سر و کار دارم این شعور نهادینه رو نداره، که چی رو باید بگه چی رو نباید بگه، از نظر من پروندهی اون رابطه، کاری یا غیر کاری، بستهست، باقیش دیگه فقط شامل مرور زمان شدنه. از معدود جاهاییه که صفر و یکام. |
Comments:
Post a Comment
|