Desire knows no bounds |
Monday, August 5, 2019
هر بار میرم یونان، با این که زیاد توقفی تو آتن ندارم، حتماً یه سری به بوتیک مورد علاقهم میزنم و میرم پیش خانومه که الهامبخشم بود تو کارم. هر بار میریم میشینیم تو یکی از پابهای دم بوتیکش به نوشیدن و گپ زدن. از این ادای دینه خوشم میاد. داره به یه ریچوال تبدیل میشه برام. تو گپ و گفتهامون از تجربههاش میگه، از جوونیهاش. از اینکه از کجا شروع کرده چی کارا کرده از نقاط عطفی که تو کارش تو زندگیش براش اتفاق افتاده از تهدیدهایی که تبدیلشون کرده به فرصت، از بچههاش برام میگه عکس مدلهای قد بلند جدیدی که پیدا کرده رو نشونم میده پارچههایی که قراره برام بفرسته رو با هم مرور میکنیم و خلاصه گاهی تو همون توقف چند ساعته که تو آتنام صرفاً به خاطر حضور این زن کلی بهم خوش میگذره.
دو استاپ بدیهی دیگهی آتن، فروزن یوگورته و صندلفروشی محبوبم، ولو اینکه مثل اینبار در حال جا موندن از کشتیم باشم. اصلاً باید از اول تعریف میکردم. دیگه معمولا بیشتر از یه شب تو آتن نمیمونم. شب اول به چرخیدن تو داونتاون و محلهی پلاکا میگذره. از راه که میرسم، چک این میکنم و دوش میگیرم و میزنم بیرون. میرم کافه و یه چیزی میخورم و سپس میرم میچرخم. خرید و تماشای مردم و خوراکیهای خوشمزه و یه درینک اینجا یه آبجو اونجا و عکس گرفتن از در و دیوار. آتن شهر قشنگی نیست. به جز کوچه پسکوچههای محلههای توریستیش، منو یاد تهران میندازه. هارشه. شهر تنها چرخیدن نیست. هر بار دلم میخواد زودتر از دستش خلاص شم زودتر برم مقصد بعدیم، برم سانتورینی یا هر جزیرهای که قراره برم. صبح روز بعد، پس از صبحانه همیشه اول میرم صندلفروشی، به هوای پیرهنی که پوشیدهم یه صندل انتخاب میکنم میدم اندازهی پام کنه، همونجا پام میکنم میام بیرون. سپس میرم پیش خانومه. میشینیم صحبتامونو میکنیم قرار مدارای کاریمونو فیکس میکنیم اگه خرید زیادی داشته باشم میفرستم هتل، بعد میایم بیرون میشینیم درینکی چیزی با هم میزنیم و معاشرت میکنیم و تماشای مردم. یکی دو ساعت بعد پا میشم راه میفتم به سمت هتل. تو راه میرسم به مغازهی یوگولیشِس. میرم تو، یه ظرف متوسط برمیدارم. تا نصفه فروزن یوگورت پر میکنم از دستگاه، تاپینگهای مورد علاقهم رو انتخاب میکنم، تبدیل میشه به یه طرف هیجانانگیز که خودش یه جور ناهاره. میام بیرون. میشینم رو یکی از نیمکتهای سنگی کنار پیادهرو. تو آفتاب. تو سایهآفتاب. یه پیرهن رکابی لینن تنمه. بژ. خنک و گشاد. کوتاه و راحت. یه کیف کتون بژ و سرمهای هم دستمه. یه جفت صندل نوی چرم قهوهای روشن خوشگل هم پامه. کفشامو گذاشتهم تو کیفم. کاسهی ماست یخزدهم دستمه و تو آفتاب نشستهم تو پیاده رو مردم رو تماشا میکنم. دو ساعت دیگه کشتیم قراره راه بیفته به مقصد میکونوس. میرم چهار پنج روز فقط خوش بگذرونم و آفتاب بگیرم و کتاب بخونم و شنا کنم و به هیچی فکر نکنم. وقتی برگردم همهچی یه جور دیگه میشه.
|
خوش بگذره آیدا جان، خیییلی زیاد
بوس