Desire knows no bounds |
Friday, August 9, 2019
دوستی که زیاد همدیگه رو نمیشناسیم، اما وبلاگم رو سالهاست میخونه، مدتهاست برام نامه مینویسه. نامههاش یه جوریه که انگار داره وبلاگ مینویسه. یا نه، انگار نشستیم تو یه کافه، داره تعریف میکنه امروز رفتم فلان جا، فلان کارو کردم، هفتهی پیش فلان اتفاق افتاد، راستی گفتم برات فلان چیز چی شد؟ همین قدر راحت و خودمونی و از همه چی، از در و دیوار. تو این سالهایی که داره برام نامه مینویسه، دیگه کمکم یه سرگذشتی میدونم ازش. یه مختصری از زندگی روزمرهش رو بلدم. گهگاهی جاهای دیگه هم میبینمش، تو اوپنینگی، کافهای، مهمونیای، جایی. گاهی هم تو استوریهای اینستاگرامش. گاهی تو عکساش. دخترک سن و سالی نداره. خیلی جوونه. شخصیتش به نظرم خیلی اوریجیناله. همینجوری که از دور نگاش میکنم، از روی نوشتههاش، از روی عکسا و استوریهاش، بیقیدی و راحتی و سبکیش عجیب منو یاد مادام بوآری میندازه. اصن انگار متعلق به این دوران نیست. باید دویست سیصد سال پیش، یا حتا خیلی قبلتر زندگی میکرد. تو یه جامعهی اروپایی، رها، آزاد. یا نه، از یه جهت دیگه ویکتورینه به نظرم. نمیدونم. خلاصه تو یه عبارت اگه بخوام توصیفش کنم یه جور مادام بوآری معاصره. به نظرم قادره همونقدر خود ویرانگر باشه، اما انتخاب میکنه که عجالتاً عاقل باشه. مصممه، در عین حال آزاده. سبکه، اما جسوره. از این حالش با این سنش خیلی خوشم میاد. یاد خودم میافتم که چه از همه چیز میترسیدم، وابسته بودم، نادان بودم. چه دنیام توی جهان Take Shelter میگذشت. همیشه خودم رو اینجوری دلداری میدم که اوضاع دنیا اون زمان فرق میکرد. اینترنتی در کار نبود. کسی نبود که بهم جرأت و جسارت بده. کسی نبود ساپورتم کنه. با این حال دلیل نمیشه هر از گاهی دچار خودزنیهای فصلی نشم و خودم رو بابت فرصتهایی که از دست دادهم به صلیب نکشم. مادام بوآریهای معاصر اما، سبک و لغزان و رقصان، بیادعا و بیافاده دارن زندگیشونو میکنن و علیرغم تمام کاستیها و نشدنها، سهم خودشون رو از دنیا میگیرن. به نظرم دنیا اونقدری که به کام ما تلخ بود به کام اینها تلخ نیست. لااقل ازینجا که من میبینمشو به چشم نمیاد. هست آیا؟ تازه من آدمیام که به قول رفیقمون یکی و نصفی دستاورد داشتهم تو زندگی، الان وضعم بدی هم نیست. زندگیمو دارم، کارمو دارم، بچههامو دارم، تکلیفم دیگه با خودم و زندگیم مشخص شده. منتها تلخی «اونچه میشد به سادگی داشته باشیم، اما نداشتیم» به این آسونیها فراموشم نمیشه انگار.
|
دپرس میشم از وضعی که ما دهه شصتی ها تو نوجوونی و اول جوونی گذروندیم.