Desire knows no bounds |
Thursday, October 3, 2019
کار تمام وقت و انرژی و خلاقیت منو میخوره. عبارت درستترش اینه که کار تولید تمام خلاقیت منو داره میخوره و هیچی ازم داره باقی نمیذاره. رسماً از وقتی بیدار میشم تا وقتی میخوابم، دارم «تولید» میکنم. یه «چیزی» دارم تولید میکنم خلاصه. یه جور کانتنتی، از متن گرفته تا عکس، تا لباس، تا ساز و کار، تا استراتژی، تا هر چیزی که فکرشو بکنی. بعد دیگه حتی قادر نیستم گاهی یه پیغام معمولی، یه ایمیل، یه تکست نیمخطی تایپ کنم بسکه بیش از طرفیتم دارم از مغزم کار میکشم. بسکه بیش از اون که بهش خوراک بدم ازش خروجی انتظار دارم. یه وقتایی مثل این وقتا، نزدیکای نیو کالکشن که میشه که دیگه اوه اوه، یه هو میبینی یک ماه تمام دارم همزمان توی دهتا حیطهی مختلف محتوا تولید میکنم. تصویرسازی میکنم توی مغزم، تصویرها رو تبدیل میکنم به مدیاهای مختلف. بعد باید بگردم دنبال مجریهای مختلفی که بتونن اون ایدهها رو پیاده کنن. بعد بشینم واسه هر کدوم استوریبورد بکشم بدم دستشون توضیح بدم قصه چی بوده. حالا آیا به نتیجه برسه، به نتیجه برسیم یا نه. سختترینش اینجاست که چون بیزنسمون هنوز نوپاست، توی تمام این قسمتها دستتنهام و همهش رو باید خودم انجام بدم به جای اینکه یه تیم داشته باشیم برای ایدهپردازی. لذا یه وقتایی آخر شب که میشه، میام ادیتور بلاگرو باز میکنم، یا نه حتی، باز هم نمیکنم، در لپتاپو هم باز نمیکنم، صرفاً بهش فکر میکنم ولی میبینم قادر نیستم دیگه چیزی از مغزم بکشم بیرون. حرف دارما، ولی دلم میخواد یکی اون بغل باشه من حرف بزنم اون برام تایپ کنه. خودم دیگه قادر نیستم بشینم پای کامپیوتر.
عوضش اما بالاخره تابستون تموم شد و مرداد لعنتی تموم شد و شهریور کذایی تموم شد و از دست اون همکار و همکاری فرسایندهم خلاص شدم و بالاخره یه باشگاهی که باهاش لیترالی حال میکنم پیدا کردم تو آ اس پ، بالاخره هوا خنک شده و همه چی داره برمیگرده به حال خوب. یه مشت «بالاخره»ی کشدارِ کُشنده. یادم باشه تابستون سال بعد رو جوری برنامهریزی کنم که مرداد تا نیمهی شهریور رو ایران نباشم. سلام سواحل مدیترانه و دریای سیاه. |
رو می بست و می گفت و یه منشی داشت که براش می نوشت.��