Desire knows no bounds |
Saturday, October 5, 2019
از بین تمام آدمها و تمام فراز و فرودهای این سالها، پونزده سال؟ بیست سال؟ یه جمع کوچیک، خیلی کوچیک وبلاگی مونده، که بیحرف و بیحاشیهی خاصی اعتماد داریم به هم، که هرازگاهی خونهی یکیمون جمع میشیم شبا، به معاشرت و خوشگذرونی و الخ. خاصیتش اینه که هر کدوم انگار کنده میشیم از کانتکست زندگیهای خودمون، از کانتکست روزمره و بدیهیمون، و وارد تونل زمان میشیم بر اساس یه سری معادلهی دیگه، با یه قوانین (قوانین؟) دیگه. و دقیقاً تو همین مینیجامعهای که قراره هیچ مرز و قانونی نداشته باشه، از قضا یه سری قوانین/ضد قوانین سفت و سخت وجود داره که بقای وجود چنین جامعهای رو تضمین میکنه.
تهش اما شعف و لذتیه که باعث میشه هربار ته مهمونی اعضا یادآوری کنن دفعهی بعدی هم در کار باشه حتماً. که یعنی شاید اصلاً گاهی وجود چنین جوامع آلترناتیوی باعث میشه بتونی در جوامع عادی و کانتکستهای زندگی بدیهیت بتونی دوام بیاری.
گاهی زندگی یه سری از آدما رو که میبینم، وقتی میبینم چه جوری سُر خوردهن تو زندگی روزمره و هیچ خوراک جذابی در طول روز و هفته و ماه دریافت نمیکنن که بخوان باهاش گذران روز کنن و روحشون رو سیراب کنن، شگفتزده میشم از تغییر فازی که دچارش شدهن. از فازی که دچارشن. به قول اون دوستمون «معمولی بودن، غمگینه»، و تماشای معمولی شدن یه سری آدما، معمولی بودن یه سری آدما، غمگینتر.
|
Comments:
Post a Comment
|