Desire knows no bounds |
Sunday, March 29, 2020
تو این مجموعه عکسها، یه سری عکس هست که منو رسماً اسپیچلس می کنه. اونایی که خیلی آماتوری گرفته شدن و با یه نور تنظیمنشده دارن یه تیکه از بدن زن رو تو یه اتاق معمولی نشون میدن. انگار که یکی دوربین رو گرفته دستش از یه لحظهی معمولی بدون هیچ مقدمه و زمینهچینی عکس گرفته. انگار که یه بعدازظهر معمولی بوده بین دو تا آدم که بالاخره از تو تخت، از وسط ملافههای بههمریخته و دستمال کاغذیهایی که این جا و اون جا افتاده بلند میشن، زنه پا شده پیرهن رکابی نازکشو از کف زمین برداشته پوشیده رفته کتری آب جوش رو روشن کرده برای چایی قهوهای چیزی، بعد برگشته تو اتاق جلوی آینه موهاشو با دست مرتب کرده چتریهاشو یه ذره به هم ریخته یه خرده روژ گونه زده رو گونههاش، تا آب جوش بیاد اومده پنجره رو باز کرده برای خودش نشسته رو مبل بزرگهی اتاق خواب به پاک کردن لاکای ناخنش، یا به چرخیدن تو اینستاگرام، یا به پوشیدن یه جفت جوراب پشمی رنگی با همون پیرهن رکابیه که تنشه، چون داره بیرون بارون میاد. مرده هم همون جوری با شورتی که درست و حسابی هم بالا کشیده نشده، نشسته گوشهی تخت، دوربین رو شل و ول گرفته دستش و داره عکس میگیره. یه کم بعد، دوربین رو انداخته یه گوشه، پا شده رفته رو مبل بزرگه زنه رو تو بغل خودش جا کرده، با همون حال و هوای یله و آروم و بیهوایی که داشته. من عاشق اون ول بودن این جور لحظه ها هستم. که دوربین مزاحم نیست. که هیچی مزاحم نیست. که حتا جعبه پیتزای نیمخوردهای هم که یه گوشه افتاده، خیلی راحت میاد میشه جزئی از ماجرا. میشه یه بخشی از روایت . که اصلاً همه چی همهی عناصر صحنه خودشون رو بیهوا جا میدن تو دل ماجرا.
|
Comments:
Post a Comment
|